نامه‌ای به تو، همکار عزیزم، که مادر هم هستی

در دنیای زنان چه خبر؟ ۲ تا ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
28 آوریل 2017
در دنیای زنان چه خبر؟ نهم تا پانزدهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۶
5 می 2017

نامه‌ای به تو، همکار عزیزم، که مادر هم هستی

همکار عزیزم که مادر هم هستی- همیشه دوست داشتم چیزهایی به تو بگویم

همکار عزیزم که مادر هم هستی،

من افتخار آشنایی با تو را در شغل‌های قبلی‌‌‌ام داشتم. تو زنی باهوش هستی که کارش را درست انجام می‌دهد و در ضمن بچه هم دارد. تو یا بی‌نهایت مهربان هستی و یا بی‌نهایت غیر‌قابل‌تحمل، یا شوخ‌طبع هستی و یا حتی بسیار جدی.

تو لحظه‌هایی پر ازموفقیت و یا بحرانی را در کارت تجربه می‌کنی، روزهای پر‌بازده و یا ناموفق داری، تو بالا و پایین‌هایی را پشت سر می‌گذاری، مانند همه ما. خلاصه اینکه تو هم یکی هستی مانند دیگران.

ولی همکار عزیزم با این همه چیزی هست که تو را از« ما»، منظورم همکاران زنی که بچه ندارند و یا همکاران مردی که پدر هستند، متمایز می‌کند: تو خودت را همیشه مقصر می‌دانی، هر روز و برای هر چیز کوچک.

هر روز احساس گناه را به دوش می‌کشی

تو احساس گناه می‌کنی از این که هر روز به جای تو، معلم خصوصی در انجام تکالیف ریاضی به پسرت کمک می‌کند. تو احساس گناه می‌کنی از این که سالاد جشن مهد کودک دخترت را خودت درست نکردی و از سوپرمارکت، سالاد آماده خریدی. تو احساس گناه می‌کنی از این که گاهی باید زودتر سرکار بروی و دقیقا همان‌قدر احساس گناه می‌کنی وقتی نمی‌توانی زودتر از سر کار برگردی و دخترت ۱۵ دقیقه با مربی‌اش در مهدکودک منتظر تو می‌ماند.

تو احساسی به نام «عذاب وجدان» را همیشه با خود همراه داری، احساسی که هیچکدام از همکاران مجردِ جوانِ تازه کار و یا پدرانِ موفق نمی‌شناسند چون هیچ وقت کلماتی مانند «مرد سرپرست خانوار» و یا «پدران شاغل» وجود ندارد.

همکار عزیزم که مادر هستی، من به عنوان دختر یک مادر شاغل می‌خواهم به تو بگویم تو هیچ نباید احساس گناه کنی. اگر یک لحظه عمیق به موضوع فکر کنیم، هیچ دلیلی برای احساس گناهت وجود ندارد.

به احتمال زیاد دخترت در آن ۱۵ دقیقه‌ای که منتظر تو در مهدکودک بوده حسابی با مربی‌اش سرگرم بوده و از اینکه مربی‌اش زمانی را فقط به او توجه می‌کند لذت برده.

برای دختر کوچکت این موضوع آن‌قدر مهم نخواهد بود؛ من می‌دانم در مورد چه حرف می‌زنم چون مادر من هم شاغل بود و من هم گاهی آخرین نفر مهدکودک بودم که به دنبالم می‌آمدند. من به خوبی به یاد می‌آورم چقدر عالی و هیجان انگیز بود که اجازه داشتم با اسباب باز‌ی‌هایی که تمام روز بچه‌ها بر سرشان با هم دعوا می‌کردند به تنهایی بازی کنم. بعدها من اجازه داشتم کلید خانه‌مان را که به یک جا‌کلیدی خوشگل وصل بود با خودم به مدرسه ببرم. غیر از این‌که مرتب آن را گم‌ می‌کردم، جا می‌گذاشتم و یا جایی فراموش می‌کردم، به نظرم خیلی خوب بود که اجازه داشتم کلید خانه را داشته باشم.

من از بعد‌از‌ظهرهایی که تنها در خانه بودم لذت می‌بردم، تکالیفم را انجام می‌دادم، خوراکی‌هایم را می‌خوردم و تلویزیون تماشا می‌کردم؛ و اگر کسی فکر کند که این یک تصویر غمگین و رقت‌انگیز است، صادقانه حرف دیگری برای گفتن باقی نمی‌ماند.

همکار عزیزم که مادر هم هستی، لطفا خودت را نگران نکن. کودک دلبند تو یک انسان تنهای خشمگین در این دنیا نخواهد شد تنها به این دلیل که تو گاهی مجبور می‌شوی طولانی‌تر در دفتر کارت بمانی و فرصت نمی‌کنی که شام بپزی. به احتمال قوی‌تر پسر کوچک تو در همان زمان در منزل خاله، پدربزرگ و یا همسایه مهربانی که پسری همسن و سال او دارد بهترین زمان زندگی‌اش را می‌گذراند.

تنها کسی که در این میان آزار می‌بیند تو هستی چون احساس گناه می‌کنی. چون دیگران تو را متقاعد می‌کنند که باید خودت را گناهکار بدانی. ولی آیا این بهتر نیست که بچه اجتماعی‌تر تربیت شود و با انسان‌های بیشتری در تماس باشد؟

بچه ها مستقل تربیت می‌شوند

فقط من اینطور هستم و یا همه شما کودکی‌تان را فراموش کردید؟ گاهی با این‌که عاشق پدر و مادر هستی و دوست داری با آنها وقت بگذرانی، از لحظه‌هایی که احساس استقلال می‌کنی لذت می‌بری؛ چون در آن زمان‌هاست که ماجراجویی و رشد معنا پیدا می‌کنند. آیا فراموش کردیم که اوايل در آن لحظه‌های بدون مامان و بابا، ابتدا کمی نگران می‌شدیم ولی کمی بعد احساس بزرگی و قدرت می‌کردیم؟

سال‌ها بعد از دوران کودکی‌ام متعجب شدم وقتی مادرم به من گفت که در آن زمان‌ها احساس گناه داشته چون باید کار می‌کرده، باید گاهی دیرتر به خانه می‌آمده و مادر نمونه‌ای که دیگران می‌خواستند نبوده. صادقانه بپرسم اصلا این «مادر نمونه» چه معنی دارد؟

مادرم مرتب از خودش می‌پرسیده که آیا ما (من و خواهرهایم) به خاطر کار کردنش او را سرزنش می‌کنیم؟ وقتی از این موضوع باخبر شدم، واقعا تعجب کردم چون من هرگز او را متهم نکرده بودم؛ حتی در دلم هم هرگز او را سرزنش نکردم.

درست برعکس. من امروز از او متشکرم که از من یک زن قوی و مستقل ساخت، همین زنی که امروز هستم. من از او متشکرم که همیشه به من این احساس را داد که من هرکاری را می‌توانم انجام دهم فقط کافی است بخواهم و تلاش کنم.

پدر و مادرم به یک اندازه کار می‌کردند

به علاوه از مادرم ممنونم که برایم الگو بود. به عنوان خواهر بزرگ در بین سه دختر برایم کاملا مفهوم غریبی بود که من به هر دلیلی ارزش کمتری از یک پسر داشته باشم و یا کمتر از پسرها موفق بشوم. پدر و مادرم هر دو به یک اندازه موفق بودند و این‌که زن و مرد به یک اندازه می‌توانند موفق شوند برای من کاملا عادی بود. چون هر دو باید درآمد کسب می‌کردند تا هزینه‌هایشان را بپردازند. هزینه خرید از سوپرمارکت را نمی‌شد از هوا پرداخت کرد. ضمنا مادر من همیشه بیشتر از پدرم درآمد دارد. این‌که این موضوع برای برخی کمی غیرعادی و یا حتی نامناسب به نظر می‌رسد بعدها برای من بسیار جای تعجب داشت.

به علاوه من از مادرم متشکرم که به من یاد داد چطور می‌توان در ۱۰ دقیقه یک غذای ساده و سالم برای شام آماده کرد وقتی گاهی زمان ک می‌برای پخت و پز هست. و اینکه وقتی همه به عنوان اعضای یک خانواده دور هم می‌نشینند و با هم وقت می‌گذرانند و بازی می‌کنند، چقدر خوشحال و راضی هستند. بله اینها را در هیچ مدرسه‌ای نمی‌توان آموخت.

مادر ایده‌آل وجود ندارد

همکار عزیزم که مادر هم هستی، باورم کن، همه چیز خوب پیش خواهد رفت. فرزند تو بعدهامی‌تواند دلایل کافی پیدا کند تا موقتا از تو متنفر شود- منظورم بلوغ است- و اینکه تو او را کمی دیرتر از مهدکودک بر می‌داری در مقابلش کمترین نگرانی تو خواهد بود. این چیزی است که تو نمی‌توانی اجتناب کنی حتی اگر همیشه غذاهای خانگی برایشان آماده کنی.

و یک چیز دیگر همکار عزیزم که مادر هم هستی! چیزی که من قبلا هم می‌دانستم این است که تو هر روز جهان را بیشتر از دیگران زندگی می‌کنی: اینکه یک خانواده داشته باشی، هیچ کس را کم‌بازده‌تر، تنبل‌تر، و یا کمتر فعال نمی‌کند. کاملا برعکس: کمبود وقت بهترین دلیل است برای اینکه با بازدهی بیشتر کار کنی و اولویت‌بندی را بهتر بیاموزی.

تو زمان محدودت را در جلسات بی‌هدف و یا با کارهای بی‌ارزش تلف نمی‌کنی. تو واقعا به کارهای مهم به سرعت و با بالاترین بازدهی می‌پردازی- چون تو بعد از ساعت کار، کارهای بهتری برای انجام دادن داری به جای اینکه در یک دفتر کار تاریک بنشینی و بدون اضافه کار بیشتر و بیشتر کار کنی.

لطفا به جای اینکه خودت را سرزنش کنی، به خودت افتخار کن

همکار عزیزم که مادر هم هستی، لطفا بیشتر از این خودت را سرزنش نکن چون تو خوشبختانه باعث تداوم نسل ما بر روی زمین شدی. لطفا خودت را متقاعد نکن که تو نه در کارت و نه در خانه «به اندازه کافی» خوب نیستی.

چون واقعیت این است که تو دقیقا در هر دو خوب هستی. افتخار کن که تو یک الگوی خوب برای همه هستی. که تو برای کودک خودت و برای همه ما دیگران الگویی هستی که نشان می‌دهد چون کسی مادر شده، زندگی‌اش به پایان نرسیده است.

مادر من هم قبلا دقیقا شبیه تو بود. او هم همیشه عذاب وجدان داشت درحالی‌که من خوشحال و راضی خوراکی‌هایم را می‌خوردم و کارهایی را می‌کردم که باید می‌کردم: در آرامش بزرگ می‌شدم، جای خودم را در این جهان پیدا می‌کردم و گاهگاهی کارتون می‌دیدم.

 

پایان خوب-همه چیز خوب

من هرگز به این فکر نیفتادم که از مادرم ناراحت باشم. من با کمال فروتنی فکر می‌کنم که او در مجموع مرا خیلی خوب تربیت کرد.

اگر او هر روز هفته را فقط به من اختصاص داده بود هم نمی‌توانست جلوی خطاها و اشتباهای بسیار من را بگیرد. بر عکس شاید من حتی بیشتر اشتباه می‌کردم.

امروز من فقط یک چیز را می‌دانم: من می‌توانم خوشحال باشم اگر یک روز فقط نیمی از آن کارهایی را انجام دهم که او یا تو و یا همه مادران شاغل دیگر انجام می‌دهند.

به اشتراک بگذارید