شکوفه دزفولی، هنرمند تجسمی و کنشگر در زمینه محیط زیست و اکوفمینیسم، ساکن امریکا و تحصیلکرده در رشتهی هنرهای تجسمی از دانشگاه کلرادو بولدر است و مفاهیم مهاجرت، جنسیت و طبیعت، و درهم آمیختگی این موضوعات چارچوب اصلی کار هنری و پژوهش او را تشکیل میدهد.
در قسمت اول این رشته مقاله به این موضوع اشاره کردیم که جامعهی مردسالار با تشبیه زن یا هر انسانِ غیر مرد غیر همانجنسیتی غیر دگرجنسگرا بر طیف سکشوالیته، و طبیعت به یکدیگر، این دو گروه را یکسان، ضعیف و قابل کنترل تعریف میکند؛ و آنها را در مقابل انسانِ «مرد» و تمدن قرار میدهد تا از این طریق سرکوب و ظلم وارد بر آنها را موجه جلوه دهد. در این بخش از مجموعه مقاله بومفمینیسم به این میپردازیم که چطور زبان و ادبیات رایج جامعه با یکساننمایی «زن» و طبیعت، باعث شکلگیری فرهنگ خشونت و تداومبخشیدن به آن در جامعهی مردسالار میشود.
در این رشته مقاله، برای آسان شدن انتقال مفهوم، همه انسانهایی را که مردِ دگرجنسگرای همانجنسیتی نیستند، زیر واژه چتری «غیرمردان» قرار میدهیم، نه به این دلیل که تنوع جنسیتی را در دوگانه زن و مرد محدود میدانیم، بلکه تلاش میکنیم برای درک و نقد ساختار موجود، مفاهیم را آنطور که اکثریت مسلط کنونی میبیند، بررسی کنیم.
در تاریخ تمدن انسان، به ویژه تمدن غربی بعد از انقلاب علمی قرن شانزده میلادی، همیشه طبیعت و حیواناتِ غیر انسان، برای انسان و در خدمت فرهنگ، صنعت و ساخت و ساز تلقی شدهاند. این دیدگاه به مرور زمان انسان را تبدیل به عنصری مجزا از طبیعت کرده که به خود اجازهی کنترل، بهرهکشی و تخریبِ طبیعت را میدهد بدون اینکه متوجه ارتباط عمیق و همسانی خود با آن باشد. فرهنگ مردسالار از همین دیدگاه بهره میبرد و با استفاده از زبانی «زنانهانگارانه» برای توصیف طبیعت، و زبانی «طبیعتانگارانه» برای توصیف زنان، استثمار آنها را توجیه میکند. برای درک بهتر این موضوع، اول باید متوجه اهمیت نقش زبان و ادبیات نه تنها در بازنمایی فرهنگ یک جامعه، بلکه در شکلدهی به آن باشیم.
زبان و ادبیاتِ رایج هر جامعه نمایانگر باورهای ذهنی و ناخودآگاه جمعی افراد آن جامعه است. پس اگر شاهد جنسیتزدگی در ادبیات یک جامعه هستیم، باید بدانیم این انعکاس واقعیات مربوط به جنسیتزدگی خودِ آن جامعه است. در زبان فارسی هم مانند خیلی از زبانهای دیگر، با وجود این که ضمایر جنسیتی وجود ندارند، میتوان ردپای عمیق جنسیتزدگی را دید؛ ادبیاتی که در آن اعضای یک گروه از جامعه (اغلب زنان و دگرباشان جنسی و جنسیتی و حتی غیرفارسزبانان)، بیارزش، ضعیف و حقیر شمرده میشوند. فرهنگ جنسیتزده از ادبیات به عنوان ابزاری استفاده میکند تا تعصبات و سوگیریهای خود را نسبت به یک جنس، جنسیت، گرایش جنسی و بیان جنسیتی ابراز کند و از همین طریق پایههای تبعیض و ستم نسبت به دیگران را محکمتر کند. این اتفاق در زبان فارسی در قالب واژگان، اشارات و ضربالمثلها هم رخ میدهد. برای نمونه میتوانیم به ضربالمثلهایی توجه کنیم که در آنها از واژههای «زن» و «مرد» استفاده شده. مضامین ضربالمثلهایی که واژهی مرد در آنها دیده میشود اغلب مثبت هستند:
«یا مرد باش یا در قدم مردان باش»
«مرد است و قولش»
و در مقابل مَثَلهایی که از واژهی زن در آنها استفاده میشود مضمون منفی دارند:
«زن نداری غم نداری»
«نخود زیر زبان زن نمیخیسد»
یا نمونهی خیلی جالبی از سنایی غزنوی که در یک مَثَل، زن ومرد را دوگانه و در مقابل یکدیگر قرار میدهد:
« یا بروهمچون زنان، رنگی و بویی پیش گیر/ یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن»!
و بسیاری دیگر از نمونههایی که در زبان ما جاری است.
«دوگانهانگاری متقابل جنسیتی» حتی در توصیف حیوانات در ادبیات داستانی هم اتفاق میافتد. مثلاً حیوان نر همیشه قویتر و با اراده، و حیوان ماده ضعیف یا مکار توصیف میشود.
«آقا خرسه مظهر قدرت» و «خاله خرسه مظهر تنبلی»
یا «کار هر بز نیست خرمن کوفتن/ گاو نر می خواهد و مرد کهن»
خیلی اوقات ما شاهد استفاده از واژهی مرد به صورت اسم عام هستیم که به انسان به صورت کلی اشاره میکند، ولی هیچگاه واژهی زن به این صورت استفاده نمیشود:
“مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود”
این ادبیات جنسیتزده است که مرد را به عنوان “کل” و “اصل” معرفی میکند و از محدودهی جنس و نقش و بیان جنسیتی بیرون نگه میدارد، در حالی که زن همیشه در نقش جنسی خود تعریف و “غیر” و “دیگری” محسوب میشود.
یکی از راههای “دیگری” تلقی کردن زنان، استفاده از ادبیاتِ «حیوان انگارانه» یا «طبیعت انگارانه» برای توصیفِ زن است. این توصیفات و تشبیهات چه به صورت منفی، «مرغ کرچ: زن یا دختر بی عفت» ، چه به صورت مثبت، «پنجه آفتاب: بسیار زیبا» یا «برگ گل: نازک و لطیف» مورد استفاده قرار بگیرند، موجب “دیگری” و “فرع” جلوه دادن زن میشوند، و او را با طبیعتی یکسان میکنند که «مرد» قرنهاست اجازهی تسخیر و تخریب آن را به خود داده است.
«شِری اُرتنر» انسانشناس امریکایی، در مقالهی خود «آیا نسبتِ زن به مرد مساوی با نسبتِ طبیعت به فرهنگ است؟» میگوید: “وقتی زنان نزدیکتر به طبیعت دیده میشوند، راه برای زیردست و دونپایه نشاندادن آنها هموار میشود، چرا که طبیعت، در نظر انسان، بیارزش و قابل استخراج پنداشته میشود.”(۱)
«اینسترا کینگ»، نظریهپرداز فمینیست هم دراینباره اصطلاح «mother nature» یا «مام طبیعت» را مثال میزند و به این نکته اشاره میکند که ممکن است جنسیتبخشی به طبیعت تنها در جهت و به قصد پایین نگهداشتن و به حاشیه راندن زنان اتفاق بیافتد(۲). اصطلاح «مام طبیعت» هرچند ریشه در فرهنگهایی همچون فرهنگ یونان باستان (۳) و یا تمدن اینکا در امریکای جنوبی (۴) دارد که احترام بسیار زیادی برای طبیعت قائل بودند، اما استفادهی مدرن از این اصطلاح تبدیل به راهی برای بیشتر به حاشیه راندن زنان شده است. باید یادآوری کنیم در بسیاری از این تمدنهای کهن، جنسیت غیر دوگانه بوده است و «زایندگی» عنصر اصلی برای جنسیتبخشی به طبیعت، مثل مادرزمین و پدرخورشید بوده است.
با این حال استفاده از واژههایی همچون «نابارور» یا «زاینده» (وابسته به تولید مثل) در دنیای مدرن، هم در توصیف زنان و هم طبیعت، از توقعاتی پرده برمیدارد که جامعهی مردسالار از زنان و طبیعت دارد. «زن» و طبیعت هر دو در صورت نداشتن این خصوصیات، بی فایده و بی ارزش تلقی میشوند. زمین نابارور، زمینی است که همچون زنی که قابلیت بارداری ندارد، بیسود و به درد نخور پنداشته میشود! شباهت این دو نوع ادبیات (در توصیف طبیعت و زنان) به یکدیگر تنها در ظاهر و تمثیلها نیست، بلکه نشاندهندهی فرهنگیست که در ریشه، این دو گروه را به صورت ذاتی و بنیادین، پایین و دون و در خدمت «مرد» میپندارد.
خشونت واژهها و ادبیات جنسیتزده به سوراخ سنبههای زبان و گفتگوهای روزمرهی ما راه پیدا میکنند و بسیار زیرکانه و نامحسوس به تفکر و رفتار ما شکل میدهند. اصطلاحات زشت و خشن جنسیتزده، یا به اصطلاح عامه، «فحشهای ناموسی»، سرشارند از نمونههایی که زنان و دگرباشان جنسی و جنسیتی را به حیوانات و طبیعت تشبیه میکنند؛ استفاده از اصطلاحاتی همچون «عجب گوشتی!» «جیگرت رو بخورم!» «چه تیکهای هستی!» یا «مثل هلو میمونی!»، همه و همه نه تنها بیانگر و منعکسکنندهی فرهنگ سلطهگری بر زنان و استثمار حیوانات و نفع بردن یکسویه از هر آنچه «مرد» نیست هستند، بلکه موجب تداوم بخشیدن به فرهنگی میشوند که درگیر کلیشههای جنسیتی و رتبهبندیهای اجتماعیست.
نتیجهی استفادهی هرروزهی این گونه اصطلاحات، کم شدن ارزش یا ناچیز شمردن زنان و دگرباشان جنسی و جنسیتی و سایر اقلیتها است. کودکانی که از ابتدا از طریق زبان با اجتماع خود آشنا میشوند نمیتوانند نگرشی یکسان به زن و مرد به عنوان دو موجود هم ارزش داشته باشند(۵) و به این ترتیب نه تنها ناخودآگاه در دوگانهی جنسیتی ارزشگذاری میکنند، که برای پذیرش سایر جنسیتها، گرایشها و رفتارها هم مقاومت درونی پیدا میکنند. همچنین این کودکان با ادبیاتی بزرگ میشوند که حیوان و طبیعت را پایینتر از انسان و قابل کنترل توصیف میکند. چطور میشود از کودکانی که خود را جدا از طبیعت میبینند انتظار داشت که دلواپس طبیعت باشند و برای نجات و بهبود حالش کوشش کنند؟!
پیدایش و گسترش نوعی از فمینیسم که چه به صورت عملی چه به صورت تئوری به این ادبیات جنسیتزده تداوم نبخشد، یکی از هدفهای اکوفمینیسم یا بومفمینیسم است؛ پایان دادن به ادبیاتی که در آن زنان و طبیعت، آشفته، ناآرام، دمدمی مزاج و نیازمند کنترل شدن توصیف میشوند، و در مقابل، «مرد»، منطقی و قادر به کنترل هر چیزی غیر مرد، از جمله زنان و طبیعت. اکوفمینیسم از ما نمیخواهد تا ارتباط عمیق و نزدیکی را که به ویژه خیلی از ما زنها با طبیعت حس میکنیم نادیده بگیریم و یا سرکوب کنیم، بلکه از ما میخواهد تا برای ضعیف و دونپایه نپنداشتن زن و طبیعت، و قدرتبخشی به هر دو بجنگیم؛ بینش و سبک زندگیای که در آن، زمین را قابل ستایش میدانیم، وابستگی انسان به دنیای طبیعت را تأیید میکنیم، و همهی موجودات زنده را ارزشمند میبینیم.
پانوشتها:
۱- Sherry B. Ortner, Is Female to Male as Nature Is to Culture?, 1974
۲-Ynestra King
۳- Palaeolexicon; Word Study Tool of Ancient Languages
۴- Lira, Jorge A.; 1944; “Diccionario Kkechuwa – Español;” Tucumán, Argentina
۵- بهروز محمودی بختیاری، علی افخمی، فرزانه تاجآبادی – بازتاب اندیشه مردسالارانه در زبان فارسی – زن در فرهنگ و هنر