شکوفه دزفولی، هنرمند تجسمی و کنشگر در زمینه محیط زیست و اکوفمینیسم، ساکن امریکا و تحصیلکرده در رشتهی هنرهای تجسمی از دانشگاه کلرادو بولدر است و مفاهیم مهاجرت، جنسیت و طبیعت، و درهم آمیختگی این موضوعات چارچوب اصلی کار هنری و پژوهش او را تشکیل میدهد.
وقتی «ریچل کارسون»(۱) کتاب علمی-محیط زیستی «بهار خاموش»(۲) خود را در سال ۱۹۶۲ به چاپ رساند، سیل عظیمی از انتقادات تند و توهینآمیز به سمت این زن زیستشناس سرازیر شد؛ نقدهایی جنسیتزده و غیر علمی که جنسیت و شخصیت «کارسون» را مورد حمله قرار داده و وی را «پیر دختری هیستریک و احساسی» نامیدند! کارسون در این کتاب، حقایق تلخ تأثیرات سموم شیمیایی دفع آفات بر آلودگی محیط زیستی و صدمهای را که به انسان و تمام اکولوژی وارد میکند، روشن کرده و خشم صنایع شیمیایی و وزارت کشاورزی آمریکا را برانگیخته بود. ده سال از «بهار خاموش» گذشت تا تمام آن حقایقی که بازگو شده بود از طرف دولت آمریکا پذیرفته شد. این امر موجب ایجاد تغییرات بزرگی در مدیریت و برخورد با محیط زیست از جمله ممنوعیت استفاده از سم د.د.ت. در ایالت متحده شد. اما نتیجه کار کارسون حتی فراتر از این بود. تأسیس سازمان حفاظت از محیط زیست ایالات متحده آمریکا(۳) و همچنین شکلگیری جنبشی که ما امروز به عنوان جنبش زیستمحیطی میشناسیم، از عمده نتایج انتشار این کتاب بود.
امروز، سالهای زیادی از زمانه ریچل کارسون گذشته، و زنان بیشماری از نقاط مختلف زمین در رأس جریانات محیط زیستی به فعالیت پرداختهاند؛ زنانی با داستانها و گذشتههای متفاوت و با تحصیلات و تخصصهای مختلف. اما انکارگران تغییرات اقلیمی، همچنان از همان ترفندهایی استفاده میکنند که حدود ۵۰ سال قبل برای نادیده و به تمسخر گرفتن کارسون بهره بردند: هدف گرفتن جنسیت افراد و نسبت دادن رفتارهای محیط زیست-دوستدارانه به زنانگی، شاعرانگی و احساسی بودن. همان خصوصیاتی که قرنهاست «زن» را در مقابل «مرد» و «احساس» را در مقابل «منطق» قرار داده است.
این موضوع که کلیشههای جنسی و جنسیتی حتی در فعالیتهای محیط زیستی هم خود را نشان میدهند، بُعد واقعیتری به «مردانگی سمی» میدهد! چرا که نظام مردسالار با تزریق تفکر مردانگی سمی در ذهنیت جامعه، به شکلی واقعی در حال مسموم کردن طبیعت و محیط زیست ما انسانهاست. در یک تحقیق از دانشگاه آکسفورد، به نقش جنسیت در رفتارهای محیط زیست-دوستدارانه پرداخته شده و نتایج تکاندهندهای بدست آمده است. این تحقیق نشان میدهد که به صورت کلی جامعه، رفتارهای طبیعتدوستدارانه را «مردانه» نمیداند! این تحقیق به موضوع دگردوستی و نوعدوستی، به عنوان خصوصیت اصلیای که منجر به فعالیتهای محیط زیستی میشود، میپردازد و نشان میدهد که آلتروییسم (۴)(مقدم دانستن سود دیگران بر منفعت شخصی) تنها خصوصیت انسانیست که در بین زنان و مردان به یک مقدار وجود ندارد. دلیل این تفاوت نه در بیولوژی افراد، بلکه در نقشهای جنسیتی کلیشهای است که به زنان و مردان محول میشود. زنان جوامع مختلف در طول تاریخ، نقش پررنگتری در نگهداری از کودکان، مراقبت از افراد مسن و یا شرکت در فعالیتهای گروهی محلی و همسایگی داشتهاند، در صورتیکه نقشهای سنتی مردان تاکید بیشتری بر اشتغال در بازار و یا شرکت در ورزشهایی داشته که «گروه خودی» را در مقابل و در رقابت با گروههای دیگر قرار میدهد، بنابراین آلتروییسم در زنان تقویت شده است؛ و از آنجایی که بیشتر مشکلات زیست محیطی به معنی مورد آسیب قرار گرفتن انسانها و دیگر گونههاست، فعالیتهایی که در مقابل این آسیبها ایستادگی کنند، «زنانه» پنداشته میشوند. این یکی از نشانههای همان مردانگی سمی است که در بخش سوم این مجموعه مقالات به آن پرداختیم، تفکری که در آن هویت «مردانه» و «مردانگی» با گوشت نخوردن، آشپزی کردن، استفاده از کیسه خرید پارچهای و یا حامی حیوانات بودن به لغزش میافتد.
این موضوع شاید بتواند شکاف جنسیتی را که امروز در صحنهی مبارزه با تغییرات اقلیمی مشاهده میکنیم توجیه کند. جمعیت غالب در جریان پسماند صفر(۵) و همچنین در اعتصابات و راهپیماییهای محیط زیستی همچون Extinction Rebellion یا Climate Strike را اقشار به اقلیت راندهشده یعنی زنان و رنگین کمانیها تشکیل میدهند؛ حتی در ابعاد فردی ما شاهد این موضوع هستیم که زنان بیشتر به بازیافت و نریختن زباله اهمیت میدهند. همچنین، موفقترین جریانات محیط زیستی در کل دنیا به رهبری زنان بودهاند، از جمله جنبش کمربند سبز(۶) در کنیا به رهبری «وانگاری ماتای»(۷) که از سال ۱۹۷۷ از طریق آموزش جنگلداری و استفادهی پایا از منابع طبیعی، موجب توانمندسازی زنان و مقابلهی موثر با فجایع تغییر اقلیمی شد. از دیگر نمونههای این جنبشهای موفق توسط زنان، میتوان به همکاری «گروه کار محیط زیستی گوراکپور» با «ائتلاف زنان زمین» در هند اشاره کنیم که با آموزش ۵۰۰۰ زن و کاشت ۶۰۰۰ درخت، این زنان روستایی را تبدیل به رهبرانی کردند که هر کدام صاحب مزرعه کوچک خودشان شدهاند و مبارزه علیه تغییرات اقلیمی را ادامه میدهند.
اما رابطه روانشناختی بین آلتروییسم و فعالیتهای محیط زیستی را نمیتوان تنها دلیل نقش پررنگ زنان در این مبارزه دانست. اینکه چرا زنان در جریانات مبارزه با تغییرات اقلیمی فعالیت بیشتری دارند، سوالی اکوفمینیستی است که در بخشهای قبلی رشته مقاله های بوم فمینیسم در وبسایت ماچولند به تفصیل به آن پرداختیم؛ عواملی همچون درک خاص زنان و دیگر گروههای به حاشیه رانده شده از مفهوم استثمار و بهرهکشی، و در نتیجه خواستار خلاص شدن طبیعت از هرگونه چیرگی؛ و یا موقعیت آسیبپذیر زنان در مقابل تغییرات اقلیمی به خاطر شرایط اجتماعی و فرهنگی که در نظام مردسالار برای زنان در نظر گرفته میشود. آمار جهانی نشان میدهند که احتمال آوارگی و بی خانمانی، مصدوم شدن و حتی مرگ زنان و گروههای اقلیت در هنگام وقوع فجایع طبیعی بسیار بالاتر از مردان است. ازدواج زودهنگام دختران و حتی روسپیگری اجباری زنان در خیلی موارد نتیجهی خشکسالیهای طولانی مدت و وقوع سیل هستند.
«زنانه» انگاشتن فعالیتهای محیط زیستی، تاثیر بسیار مخربی در میزان شرکت و همیاری مردان در این مبارزه بزرگ دارد. تعداد زیادی از مردان از ترس از دست دادن هویت مردانهاشان به شکلی ناخودآگاه در مقابل حرکتهای محیط زیستی مقاومت نشان داده و حاضر به ایجاد تغییر در ابعاد فردی و یا اجتماعی نیستند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که با مبارزه علیه کلیشههای جنسیتی و شکستن ساختار مردسالارانه، در واقع افراد به صورت غیر مستقیم در حال کنشگری محیط زیستی هم هستند؛ و در مقابل کنشگران محیط زیست هم بدون اینکه بدانند جزئی از جنبش برابری جنسیتی هستند، چرا که تغییرات اقلیمی به شکل نامتناسبی، زنان و رنگینکمانیها را تحت تاثیر قرار میدهد و دستیابی به عدالت اقلیمی بیش از هر چیز با برابری جنسیتی همراه خواهد بود. هر چه این تلاشها آگاهانهتر شود، بُعد فمینیستی مبارزه محیط زیستی و بُعد محیط زیستی مبارزه فمینیستی به هم نزدیکتر میشوند.
وقتی از مبارزه با مردسالاری برای مراقبت از محیط زیست حرف میزنیم، باید یک موضوع را یادآوری کنیم، هرچند بسیار روشن به نظر برسد و آن اینکه بیان این حقایق به قصد مقصر نشان دادن مردان به شکل فردی در ایجاد تغییرات اقلیمی نیست، بلکه به قصد تشخیص ارتباطِ گرهخورده و پیچیده بین برابری جنسیتی، عدالت اجتماعی و نجات کره زمین است. جهان بینی مردسالارانه، قرنهاست که در قالب مذهب، ادبیات و فلسفه، حاکمیت و سلطه «مرد» (مرد دگرجنسگرای همانجنسیتی سفید) را بر طبیعت و هر آنچه و هرکس مرد نیست، در ذهنیت عمومی جا انداخته تا جایی که امروز، همدلی و احساس یگانگی با انسانهای دیگر، طبیعت و حیوانات، خصوصیتی «زنانه» تصور میشود و جمعیت زیادی از مردان را از این موهبت دور نگه میدارد.
در بخش بعدی این مجموعه مقالهها به این موضوع خواهیم پرداخت که چطور توانمندسازی زنان در زمینههای مختلف، رسیدن همزمان دو هدف را مهیا میکند: عدالت جنسی و اقلیمی در کنار حفظ محیط زیست. همچنین به راهها و روشهای عملی این توانمندسازی اشاره خواهیم کرد.
پانوشتها:
۱- Rachel Carson
۲- Silent Spring
۳- United States Environmental Protection Agency
۴- Altruism
۵- Zero Waste
۶- Green Belt Movement
۷- Wangarĩ Muta Maathai