نازنین شاهرکنی نویسنده «زنان در شهر» در گفتگو با صبا زوارهای
به تازگی پژوهشی درباره زنان و سیاستهای تفکیک جنسیتی در ایران در فاصله انقلاب ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۹۳ در قالب کتاب منتشر شده است. نویسنده این کتاب دکتر نازنین شاهرکنی استاد مطالعات جنسیت و جهانی شدن در LSE (مدرسه اقتصاد لندن) است که آن را بر مبنای پژوهش پایاننامه دکترای خود نوشته است. این کتاب سیاستهای حاکم بر حضور زنان در عرصههای عمومی را با تمرکز بر سه نمونه موردی از فضاها بر اساس نوع دسترسی زنان به این فضاها، یعنی اتوبوس، پارک و استادیوم ورزشی، مورد کنکاش قرار داده و تحلیل کرده است. کتاب «زنان در شهر؛ بررسی سیاستهای تفکیک جنسیتی در ایران» در سال ۲۰۲۰ برنده «جایزه فرهنگی لطیفه یارشاطر» شده است که هر دو سال یک بار به پژوهشی برگزیده در حوزه مسائل زنان تعلق میگیرد.آنچه در پی میآید گفتگوی صبا زوارهای درباره این کتاب و پژوهش با دکتر نازنین شاهرکنی است.
در کتاب اشاره میکنید که سیاستهای جمهوری اسلامی در راستای «اسلامی کردن» فضاهای عمومی و حجاب اجباری، به نوعی حرکت در خلاف جهتی بود که رویه دوران پهلوی بود. از وضعیت زنان در ارتباط با فضاهای عمومی در دوران پیش از انقلاب (پهلوی و قاجار) چه میدانیم و سیاستهای جداسازی جنسیتی در دوران جمهوری اسلامی، چه نسبتی با قواعد، هنجارها و عرف پیش از انقلاب دارد؟
من در واقع کوشیدم که باب گفتوگو در این زمینه را باز کنم، بر خلاف بسیاری که از نوعی گسست میان ایران پس از انقلاب و ایران دوران پهلوی و قاجار سخن میگویند، تلاشم این بوده که به تداوم بعضی از آداب و رفتار و سنتهای اجتماعی اشاره کنم. تفکیک جنسیتی با جمهوری اسلامی به ایران نیامد. اراده سیاسی حاکمیت ریشه در مناسبات اجتماعی پیشینی دارد و در واقع سوار بر قدرت اجتماعی مردسالارانه و پدرسالارانه است. کنترل بدن زن و روابط جنسی و جنسیتی از ارکان نظام مردسالار/پدرسالار است که به اشکال گوناگون نمود پیدا میکند. تفکیک جنسیتی یکی از نمودهای سلطه جنسیتی است که در عرف ما جاری بوده و هست. خانواده پدری من اهل دزفول هستند. روایتهای اعضای خانواده پدری ام از دزفول “آن زمان” بسته به جنسیت راوی متفاوت است. شهری که از لابهلای حرفهای زنان فامیل از خانه پدری و دزفول دوران کودکیشان در ذهن شنونده نقش میگیرد، با تصویری که مردان فامیل از دزفول به دست میدهند همخوانی ندارد. زنان و مردان فامیل یا فضاهای متفاوتی را تجربه کردهاند و یا تجربههای متفاوتی از فضاهای یکسان داشتهاند. اندرونی/بیرونی کردن فضا فقط مربوط به خانهها نبود، شهر هم پر بوده است از مرزهای مرئی و نامرئی جنسیتی. تاریخ شفاهی ما پر است از این قبیل قصهها و روایتها. من البته برای نوشتن آن بخش از کتاب که به آن اشاره میکنید بیشتر از کارهای خانم دکتر افسانه نجمآبادی استفاده کردم و الهام گرفتم. کارهای خانم دکتر منصوره اتحادیه هم پنجرهای به ایران دوران قاجار است. کتاب تاریخ سینمای ایران دکتر حمید نفیسی هم حاوی نکات ارزشمندی در مورد بازگشایی اولین سینماهای زنانه در ایران و کلا ورود زنان به تماشاخانهها در پایان دوران قاجار و آغاز دوران پهلوی است.
پیش از ادامه بحثم بگذارید به نکتهای اشاره کنم که در کارهای بسیاری از مورخان مطرح شده است و آن اینکه تفکیک جنسیتی فضاهای خانگی و عمومی هیچ وقت کامل نبوده است. روایتهای مکتوب اغلب مربوط به طبقات بالا دست و اشرافی جامعه است. در واقع اعضای این طبقات قدرت مالی و اجتماعی و سیاسی لازم را برای اعمال تفکیک جنسیتی داشتند. برای زنان این طبقه بود که کوچه و حمام و بزازی و خیاطی قرق میشد؛ زنان این طبقه استطاعت مالی داشتند که خدمه خود را برای خرید روزانه به بازار بفرستند. این طبقات بالادست بودند که خانههایی بزرگ با اتاقهای متعدد داشتند و هر اتاق را برای کار خاصی در نظر میگرفتند و تعریف میکردند. طبقات فرودست چنین امکاناتی نداشتند؛ در فضاهایی تنگ و محدود زندگی میکردند و برای رفع نیازهای روزمره مجبور به رفت و آمد در فضاهای عمومی و بازار و غیره بودند. بنابراین بُعد طبقاتی تفکیک جنسیتی و تغییر آن در طول تاریخ را نیز باید در نظر بگیریم.
در پاسخ به سوال شما باید بگویم هدف من از مقایسه مختصر ایران پس از انقلاب با ایران دوران پهلوی و قاجار فقط این نبود که تداوم در تفکیک جنسیتی را نشان بدهم. برای من مهم بود که فرایند تبدیل شدن «تفکیک جنسیتی» را به «دغدغه دولتی» و پروژهای دولتی بفهمم و تحلیل کنم. آغاز این فرایند به لحظه مواجهه ایرانیان با مدرنیته اروپایی برمیگردد. خلاصه بخواهم بگویم در سالهای واپسین دوران قاجار زن و حضورش در عرصه عمومی، به دغدغه دولتمردان ایرانی تبدیل میشود اما نکته جالب اینجاست که تفکیک جنسیتی، مثلا تاسیس سینمای مختص زنان و یا جداسازی فضای داخل سینما و تماشاخانه به دو قسمت زنان و مردان، در پایان دوران قاجار بیشتر به منظور«بیرون کشیدن» زنان از فضای خانگی بود. در واقع گام اول مهیا کردن فضای عمومی برای زنان، ایجاد فضاهایی زنانه و بسط تفکیک جنسیتی به فضاهای عمومی بود. یادمان باشد آنچه از آن به عنوان فضای عمومی نام میبریم، در واقع فضایی مردانه و در انحصار مردان بود. بعدتر در دوران پهلوی اما برچیدن این مرزها و حصارها و حجابها دغدغه دولت شد. برای اینکه ایران هر چه بیشتر به مدرنیته اروپایی شبیه شود لازم بود که «اختلاط» زن و مرد به نمایش گذاشته شود. این اختلاط به نماد مدرنیته و مدنیت تبدیل شد. زنان باید به دیگرگونه بودن کنار مردان عادت میکردند و مردان هم به دیگرگونه دیدن زنان. داستانها طولانیاند و از حوصله این بحث خارج. برای من اما این کارکرد و کاربرد تفکیک جنسیتی و رابطهاش با مدرن کردن زن ایرانی- جامعه ایرانی، جالب بود. پس از انقلاب نیز ما با همین دغدغه دولتی مواجهیم: جای زن در جامعه مدرن اسلامی. بنابراین خوانش شما از متن من درست است. بحث من در کتاب همین است که اعمال تفکیک جنسیتی به عنوان سیاست رسمی دولت جمهوری اسلامی در واقع نقطه مقابل سیاست رسمی دوران پهلوی برای اختلاط است. هر دو اما دغدغهای یکسان دارند: تعیین جای زن در جامعه. هر دو سیاست شکلهایی از بودن را ممکن میکنند و شکلهایی از بودن را نابود.
در بخشهای مختلف کتاب تاکید میکنید که سیاستهای جمهوری اسلامی در قبال سهم زنان از فضاهای عمومی، سیال و در تحول بوده و در این چهل و اندی سال تغییر کرده و این تحولات خطی نبوده است. این تغییرات به طور کلی به چه شکل بوده و تحت تاثیر چه عوامل اصلی قرار داشته است؟
هدف من در این کتاب این بوده که سیال بودن مرزکشیهای جنسیتی را نشان بدم و بحثم این است که این مرزها، این جاها و این فضاها به مرور زمان معنا و کاربردشان تغییر کرده است. بنابراین هم فرم تفکیک عوض شده است و هم معنا و کاربرد این فضاهای تفکیک شده. این سیالیت مرزهاست که مرزکشی را تبدیل به موضوعی سیاسی میکند. مرزکشیهای دولتی انواع و اقسام دارد: مرزکشی بین دو کشور، مرزکشی بین نژادها و قومیتهای گوناگون (مثل آنچه در آفریقای جنوبی یا آمریکا شاهدش بودهایم) و در این مورد خاص مرزکشی بین دو جنس. برای همین هم جانمایی میلهای که فضای اتوبوس را به دو بخش زنانه و مردانه قسمت میکند، یا دیوارکشی دور پارک بانوان و یا بازکردن درِ ورزشگاه آزادی میشود موضوع گفتوگو و درگیری سیاسی. من در این کتاب تلاش کردم با مطالعه موضوع به ظاهر بیاهمیت و روزمرهای مثل مثلا جابهجایی میله اتوبوس، به درکی از جابهجایی قدرت در سطح کلان و شیوه حکمرانی دولت برسم.
خلاصه بحثم در کتاب این است که حاکمیت در دهه اول بعد از انقلاب، برای استقرار نظم جنسیتی مبتنی بر ارزشهای اسلامی و انقلابی با استفاده از ابزار تنبیهی، حضور زنان را در بسیاری از فضاهای عمومی ممنوع یا محدود کرد. مثلا فضای داخل اتوبوس را به گونهای تقسیم کرد که فقط یک سوم فضای ته اتوبوس در اختیار زنان قرار گرفت، یا مثلا ورزش گروهی زنان را در پارکها ممنوع کرد، اما این ابزارهای تنبیهی هم هزینه بر هستند و هم هزینهساز و کارایی مورد انتظار حاکمیت را هم نداشتهاند. در مورد بحث حجاب هم میبینیم که ابزار تنبیهی هزینهبر و هزینهساز بوده است و عملا با شکست مواجه شدهاند. نیرو و منابع دولتی محدودند. برای همین هم گشتهای ارشاد به چند میدان و تقاطع پر رفت و آمد و به بعضی اماکن تفریحی محدود میشوند. کنترل نمیتواند تام و تمام باشد و کمکم فضاهایی ایجاد میشود که از حیطه کنترل دولت خارج است. نمونهاش زنی که موقع برگشت از کار، نزدیک خانه، پشت فرمان مقنعهاش را میاندازد، نمونهاش زنان بسیاری که به ورزشهای همگانی در فضای سبز مجتمعهایی مثل اکباتان و پارک دو پرنس در خیابان شیراز و غیره ادامه دادند. نمونهاش دخترانی که با لباس مبدل وارد ورزشگاه آزادی میشوند. حاکمیت در را میبندد زنان پنجرهای جدید مییابند. اینها از نظر دولت و دولتیها مغفول نمانده است. در مصاحبههایم به کرات از مسئولان حراست پارکها و ورزشگاهها شنیدم که میگفتند: «خانم از پس اینها برنمیآییم!» تقابل و تعامل و مذاکره با حاکمیت و نمایندگان دولت در این فضاهای روزمره است که شکل میگیرد.
همانطور که در کتاب اشاره میکنم این «از پس زنان بر نیامدن»، این حضور دائمی زنان در جاهایی که برای آنها تعریف نشده است و یا از حضور در آن منع شدهاند نشان از نوعی بحران در مرزکشی جنسیتی دارد. مرز که نادیده گرفته میشود، قدرت مرزبان هم زیر سوال میرود. حاکمیت در قبال این تغییر و تحولات منفعل نبوده است. در کتاب اشاره میکنم که در مواجهه با این مسایل دولت به تدریج به جای آنکه استفاده از فضاهای خاصی را با استفاده از ابزار سرکوب و تنبیهی منع کند و یا انرژی و هزینهاش را صرف ممنوعیت سبک خاصی از زندگی کند، به جای آنکه نقش ژاندارم را ایفا کند، در بسیاری موارد به تولید فضاهای جدید رو آورده و با استفاده از ابزار تشویقی سبک خاصی از زندگی را تشویق کرده و در نقش خادم ملت ظاهر شده است. «دولت خدمتگزار» برای مردم «بهشت مادران» و «مسکن مهر» ایجاد میکند. به جای اینکه از قدرت سلبی استفاده کند به قدرت ایجابی روی میآورد. زنان را به استفاده از فضاهای تفکیک شده هدایت میکند. زنان بسیاری در گفتوگوی با من از شهرداری برای ایجاد پارکهای بانوان ممنون بودند، از تمیزی و سرعت و امکاناتی که در مترو و اتوبوس برایشان ایجاد شده خشنود بودند. نارضایتیای اگر ابراز میشد برای این بود که میخواستند دولت «توجه بیشتری بکند». در این فرآیند، همانطور که جای دیگر هم گفتهام «نیاز زنان» با «منافع حکومت» گره میخورد. این زنان برای رفع نیازهای روزمره خود به حکومت وابسته میشوند و این به تثبیت قدرت دولتی میانجامد. یعنی حاکمیت موفق میشود بحران را به فرصتی برای تقویت خود و تثبیت قدرت خود تبدیل کند و این کار را نه الزاما با زور و ارعاب، که با هدایت و تشویق انجام میدهد. به همین دلیل است که میگویم برای فهم شیوه حکمرانی و قدرت دولتی در ایران، تنها شناختن ساز و کار سرکوب کافی نیست. حکومت فقط سرکوب نمیکند، همزمان اقناع میکند؛ فقط تنبیه نمیکند، همزمان تشویق هم میکند. این نوسان بین سرکوب و اقناع/تشویق برای زنان هم فرصت ایجاد کرده است، هم محدودیت و محرومیت. حاکمیت در بسیاری مواقع ضمن انکار محدودیت و محرومیت زنان، افتخار پیشرفت زنان را از آن خود دانسته است. در کتاب برای توضیح این نوسان و قبض و بسط دائمی فضای عمومی برای زنان و نحوه برخورد حاکمیت با وضعیت زنان در ایران از مفهوم جنسیتزدگی انعطافپذیر (flexible sexism) استفاده کردهام.
یکی از بحثهای اصلی کتاب نقش تحولات اقتصادی در گفتمان حاکمیت برای توجیه و توضیح سیاستهای جداسازی جنسیتی است. این که حاکمیت از نقش قیمی که مسئولیت حفاظت از پاکدامنی و عفت زنان را دارد و امر و نهی میکند، به حکومتی که به دنبال تامین حقوق و انتخابهای آنهاست، تغییر نقش میدهد. به بیان دیگر از گفتمان تنبیه و مجازات، به صحبت از حق برخورداری زنان از فضاهای عمومی میرسد. این مساله را لطفا توضیح دهید.
بهترین مثال، مورد شرکت واحد اتوبوسرانی تهران است. در دهه ۶۰ و به خصوص در سالهای اولیه پس از انقلاب گروههای بسیاری از وضعیت نابسامان اتوبوسرانی و شلوغی اتوبوسهاشکایت داشتند. از طرفی بحث اسلامی کردن فضاهای عمومی و شهری هم داغ بود و خوب به نظر مسئولان، و البته بسیاری از شهروندان، فضای پر ازدحام داخل اتوبوس و تماس تنهای نامحرم، خلاف عرف و اسلام بود. مسئولان شرکت واحد میلهای داخل اتوبوسها نصب کردند که فضای داخل اتوبوس را به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم کنند. این مشکلِ ازدحام را حل نمی کرد، ولی مشکلِ تماسِ تنهای نامحرم را حل میکرد. در بیانیه اتوبوسرانی و مصاحبههایی که مسئولان وقت انجام میدادند هدف از این کار حفظ حرمت زنان اعلام میشد. در واقع دولت با نهی اختلاط و با محدود کردن زنان به فضای کوچک ته اتوبوس، خود را پاسبانِ عفت و حرمت زنان و به تبع آن، اخلاق اسلامی معرفی میکرد. زنان به این وضع اعتراض داشتند. نشریات «زن روز» آن سالها پر است از نامههایی که هم زنان مذهبی و هم زنان غیرمذهبی به دفتر مجله فرستاده و درآن از این «تبعیض آشکار» و «فضای تنگ و خفقان آور و گرم و پر دود تهِ اتوبوس» شکایت کردهاند.
در دهه۷۰ با پایان جنگ و روی کار آمدن دولت آقای رفسنجانی و غلبه اقتصاد بازار به عنوان سیاست مرکزی و ملی، و انتخاب آقای کرباسچی به عنوان شهردار تهران، فضای شهری دستخوش تغییرات بسیاری شد. شهرداری برای اینکه به لحاظ مالی مستقل شود به فروش تراکم روی آورد و آپارتمانهای تهران محل زندگی جمعیت روز افزون شهری شدند و بودجه بسیاری صرف بازگشایی پارک و فرهنگسرا و کافیشاپ و مراکز خرید و تفریحی شد. پس از تبلیغ صرفهجویی در دوران جنگ، حالا نوبت تبلیغ مصرفگرایی و وعده رونق اقتصادی بود. طبیعتا میزان رفت و آمد درون شهری بیشتر شد و افراد بسیاری از اتوبوس و تاکسی استفاده میکردند. از سوی دیگر جمعیت روز به روز جوانتر میشد و حضور زنان، نه فقط در فضاهای تفریحی، که در فضاهای کاری و دانشگاهی هم رو به افزایش بود. فضای تنگ ته اتوبوس دیگر کفاف نیازهای زنان را نمی داد، اما نکته جالب اینجاست که زنان نسبت به همین اندک فضایی که در اختیارشان قرار گرفته بود احساس مالکیت میکردند. در میان نامههایی که من مرور کردم تعداد زیادی به این موضوع اختصاص داشت که چرا مردان وارد قسمت «ما» (زنان) میشوند. زنان از حق خود به شهر و به فضای اتوبوس نوشتهاند، و سهم خود را از شهر و از وسایل حمل و نقل عمومی مطالبه کردهاند. کمکم در گفتار و ادبیات مسئولان شهرداری و اتوبوسرانی تهران هم چرخشی میبینیم. در مصاحبهها از مردان مسافر میخواهند که به «حقوق زنان» و «حریم اختصاصی» شان احترام بگذارند. میله داخل اتوبوس را هم با ترفندهای گوناگون هی جابهجا میکنند و دست آخر میله را طوری نصب میکنند که فضای داخل اتوبوس به دو قسمت مساوی تقسیم شود.
پس میبینیم که سهم زنان و مردان از فضای داخل اتوبوس برابر میشود و این بار حاکمیت ملی و محلی در نقش حامی حقوق زنان و حریم اختصاصیشان وارد میدان میشوند، اما داستان به اینجا ختم نمیشود. اتوبوسها روز به روز فرسودهتر میشدند و دولت نیاز داشت که اتوبوسهای تازه خریداری کند و بودجه کافی نداشت. در اواخر دهه ۷۰، صحبت از خصوصیسازی شرکت واحد اتوبوسرانی تهران میشود. ۴۹ درصد شرکت به بخش خصوصی واگذار میشود، اتوبوسهای تندرو راهاندازی میشوند، با قیمت بلیطی به مراتب بالاتر از اتوبوسهای دولتی. درواقع نظام اتوبوسرانی طبقاتی میشود. اتوبوسهای دولتی، بلیطی و ارزانتر بودند و اتوبوسهای خصوصی پولی و گرانتر. بحث من در کتاب این است که در این دوران زنانی که از اتوبوسهای تندرو استفاده میکردند، منطق بازار را به سود خود به کار گرفتند. بارها و بارها در حین پژوهش زنانی را دیدم که وارد اتوبوس میشدند و اگر در قسمت زنان جایی نبود به قسمت مردان میرفتند و اگر کسی معترض میشد میگفتند: «پول دادم! صندلی خالی داخل اتوبوس – حتی اگر در قسمت مردان باشد- حق من است.» داستانها و تحلیلها بسیار است و همه هم جالب، ولی اجازه بدهید بحث را اینجا ببندم که به درازا نکشد. هدفم این بود که نشان دهم چطور شرایط اقتصادی و نیازهای زنان و البته پافشاریشان، دولت را به چانهزنی در مورد مرزهای جنسیتی واداشته است. جابهجایی آن میله نشان دهنده همین چانه زنی و جابهجایی در قدرت است.
آیا به نظر شما زنان در تغییر سیاستها و مواضع حاکمیت در ارتباط با تفکیک جنسیتی نقشی عاملانه و فعال داشتهاند؟
صد در صد. در پاسخ به پرسش قبلی اشاره کردم که زنان چطور با بسیج گفتمان و ادبیات غالبِ هر دوران کوشیدهاند سهم خود را از فضای عمومی طلب کنند. در دهه ۶۰ و سالهای پس از انقلاب محدودیتها را مغایرِ شان زن مسلمان ایرانی خواندند و از دولت اسلامی خواستند که زندگیای در شان آنها برایشان فراهم کند. اغلب اینگونه تصور میشود که مبارزه و مقاومت فقط توسط مخالفان حکومت صورت گرفته، ولی من در پژوهشم به موارد بیشماری برخورد کردم که «خواهران انقلابی» از اعمال محدودیت توسط «مسئولان و برادران» شاکی بودهاند. مثلا به نامهای از «خواهران انقلابی در قم» برخورد کردم که از اختصاص کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی به مردان شکایت و حق خود را از انقلاب و چنین فضاهایی طلب کرده بودند. در دورههای بعدی هم میبینیم که زنان از حق به شهر سخن میگویند و بعدتر هم از حق خود به عنوان مشتری و غیره. اگر دولت خود را خدمتگزار معرفی میکند، زنان از دولت خدمت طلب میکنند. این کشاکش و چانهزنی بین زنان و نمایندگان دولت خیلی وقتها در راهروی مجلس شورای اسلامی و یا در شورای شهر رخ نمیدهد، بلکه در کوچه و خیابان با دربان و پلیس و مسئول حراست و نگهبان و راننده اتوبوس، به عنوان عامل و نماینده روزمره دولت و در فضاهای زندگی روزمره رخ میدهد. کارشناس اتوبوسرانی برایم تعریف میکرد که مثلا مدیران خطوط اتوبوسرانی باید پاسخگوی مراجعان باشند. این مدیران هم، مثل آن مسئول حراست از اینکه از «پس این مردم برنمیآیند» کلافه و خسته بودند. در اغلب در پژوهشها و بحثهایی که در مورد زنان ایران میشود، جای این نقش عاملانه روزمره زنان، خالی است. این گفتوگوها و اصطکاکهای روزمره الزاما از تقابل با دولت ناشی نمیشود و الزاما به تقابل با دولت هم نمیانجامد. بیشتر به نوعی امتیازگیری و طلب پاسخگویی و چانهزنی بین طرفین میماند.
در نوشتن این کتاب این بخش از عاملیت زنان برایم جذابتر بود تا پرداختن به شیوههای رادیکالتر و ملموسترِ مبارزه و تقابل با دولت. آنها هم در جای خود موثر و فضا آفرین و قابل مطالعهاند، ولی این عاملیتی که اینجا مطرح کردم اغلب نامرئی و نامحسوس است. صورت دیگری از عاملیت هم برایم جذاب بود و آن اینکه زنان چطور این فضاهای تفکیک شده را به خدمت میگرفتند و کارکرد و کاربریشان را تغییر میدادند. مثلا زنان فروشنده دورهگردی که از فضای پارک و مترو و اتوبوس برای کسب درآمد استفاده میکردند، یا مثلا فعالان حقوق زنانی که از این فضاها برای جذب نیرو و آگاهیبخشی استفاده میکنند. در جای دیگر هم به این مسئله اشاره کردهام که چون فضاهای زنانه اغلب غیرسیاسی تلقی میشوند نظارت بر آنها کمتر است و همین سبب شده که فعالیت در این فضاها راحتتر باشد. خلاقیت زنان در استفاده از فضاها و تغییر معنا و کاربریاش شگفت انگیز است. این خلاقیت در بین زنان همه طبقات اقتصادی و فرهنگی دیده میشود، ولی شکلاش تغییر میکند.
شما توضیح میدهید که حضور زنان در عرصههای عمومی افزایش چشمگیری داشته است. از سوی دیگر فضاهای محصور مختص زنان نیز رشد فزایندهای دارد. این مطالبهگری، حضور و سهمخواهی از فضاهای عمومی چه نسبتی با افزایش فضاهای محصور دارد و این امر به ظاهر متناقض را چگونه میشود توضیح داد؟
بحث من در کتاب این است که، برخلاف تصور غالب، بازی بین دولت و مردم، بازی صفر و یک نیست. ما اغلب، دستاورد زنان را نشانه عقب نشینی دولت و حاکمیت میپنداریم؛ در صورتی که همیشه این طور نیست. قدرت دولتی میتواند پابهپای افزایش حضور و قدرت زنان تقویت شود. البته که زنان دولت را به چالش میکشند و در بعضی موارد دولت مجبور میشود که پا پس بکشد و البته که حاکمیت هم در بسیاری موارد با اعمال محدودیت و ممنوعیت، زنان را به عقب نشینی وادار میکند، ولی در بسیاری موارد هم، به میزانی که حضور زنان در جامعه افزایش پیدا کرده است و فضای فعالیتشان گستردهتر شده، حضور حاکمیت و قدرت دولتی هم در فضاهای روزمره پررنگ تر شده است. اما نکته دیگر اینکه آنچه شما تناقض میبینید برای بسیاری از زنانی که من با آنها گفتوگو کردم تناقض نیست، دستاورد است. زنانی که طلب فضای ورزشی کردهاند، بازگشایی پارکهای بانوان را دستاورد خود میدانند؛ زنانی که خواهان حرکت راحت و بیدغدغه در سطح شهرند، از راهاندازی اتوبوسهای تندرو و گسترش سهمشان از فضای این اتوبوسها، استقبال میکنند؛ زنانی که طالب دانشآموزی هستند از تاسیس دانشگاههای زنانه و گسترش گزینههای «انتخابی» شان راضی بودند، همینطور از کافههای زنانه، پارکهای زنانه و تاکسیهای زنانه. این فضاها محصورند، اما همین فضاهای محصور بخشی از عرصه عمومی و فضاهای شهریاند. نهایتا البته زنان از همین فضاهای محصور سرریز میکنند، تن ذره ذره نافرمانی میکند، انضباط تن هیچ وقت تمام و کمال نیست.
بنابراین دولت مدام باید با بحران مرزبندی و مرزکشی جنسیتی سر و کله بزند و جای زنان را در جامعه و در شهر بازتعریف کند، اما در همه مواردی که در کتاب به آنها اشاره کردهام، دولت قدرت خود را به عنوان مرزبان حفظ و تثبیت کرده است. در بسیاری از این کشمکشهای روزمره، دعوا بر سر جای مرز است نه قدرت مرزبان. نکته دیگری هم که مایلم اضافه کنم این است که من و شما شاید این فضاهای تفکیک شده را فضاهایی محصور بدانیم. تنِ من و شما جور دیگر تربیت شده است. در پارک بانوان من همش نگاهم به ورق آهنی سبز رنگی بود که به دور پارک کشیده شده بود، اما برای آن دختران دبیرستانی که دور از «بکن نکن» های مدیر و معلم و مادر و پدر، بیحجاب در پارک بانوان، میزدند و میرقصیدند، آن ورقه سبزرنگ معنای دیگری داشت. بنابراین اینکه از چه منظری و با چه ایدئولوژیای به تفکیک جنسیتی نگاه میکنیم، در ارزیابی ما از این فضاها تاثیر دارد. یادمان نرود، همانطور که در اول مصاحبه گفتم، به رغم همه تلاشهایی که در دوران پهلوی شد تن زنان به «اختلاط» عادت نکرد. هنوز هم، مثلا موقع ورود به فضایی زنانه از بسیاری از زنان طبقات متوسط غیرمذهبی و یا حتی ضد مذهب میشنویم که میگویند: «آخیش چه خوب که مردی اینجا نیست.» و باز هم یادمان نرود که حتی در کشوری مثل آمریکا هم بسیاری از فمینیستهای موج اول، به دنبال ایجاد فضاهای زنانه و خلق فضاهای موازی با فضای عمومی/مردانه بودند که در آن همبستگی خواهرانه به وجود بیاورند. البته که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است، اما با ذکر این مثال خواستم تاکید کنم که فضاهای محصور و یا فضاهای زنانه، الزاما با سهمخواهی زنان از شهر منافاتی ندارد، هرچند که هر حصاری نهایتا نشان دهنده نوعی از سلطه است.
لینک دانلود دومین گاهنامه اسپکتروم، «جنسیت و فضاهای عمومی»