پویا –
«زن=مرد»، «حقوق زنان»، «زن در اجتماع»، «من به عنوان یک زن…»، «چهره مردانه» و… اگر به موضوع برابریخواهی جنسیتی در فضای ایرانی یا فارسیزبان علاقه داشته باشید، این واژگان را بارها و بارها میخوانید و میشنوید.
در اصل بیستم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، آمده است:
«همه افراد ملت اعم از زن و مرد، یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند».
اگر بخواهیم فمینیسم را در قالب جنبشی مدرن که پس از دستیابی به هدف اولیهاش یعنی باوراندن این نکته به عموم که زنان در طول تاریخ سرکوب و انکار شدهاند، شروع به مبارزه برای ایجاد اصلاح و تحول قانونی در بستر قوانین به روز شده و جدید کرد، تعریف کنیم -با در نظر گرفتن وقفههایی تاریخی همچون انقلاب ۱۳۵۷ – «فمینیسم ایرانی» از اواسط دهه هفتاد شمسی کار خود را با استناد و ارجاع پیاپی به اصل مذکور در برههها و ابعاد مختلف آغاز کرد؛ از تلاش برای دستیابی به برابری در قوانین مربوط به حوزه شخصی افراد همچون ازدواج، طلاق، حضانت، ارث، حق تجارت و مالکیت، حق تحصیل، حق شهادت و غیره گرفته تا تلاش برای افزایش تعداد زنان در کرسیهای مجلس ایران و جلب توجه افکار عمومی و مناقشه بر سر حق کاندیداتوری زنان در انتخابات ریاست جمهوری و مباحثات چندین ساله پیرامون واژگان ذکر شده در متن قانون اساسی چون «رييس جمهور بايد از ميان رجال مذهبی و سياسی كه واجد شرايط زير باشند انتخاب گردد…». دقیقاً در همان بازه زمانی که فمینیسم غربی با تاریخی طولانیتر و چندسدهای در جهان موسوم به غرب پس از انقلاب جنسی اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی در حال منشعب شدن به شاخههایی بود که با ورود علوم انسانی به دوران پست مدرنیسم، مفهوم تکثر را با تکیه بر اصل نفیکنندگی و نقادی مدرنیسم، وارد فضای علمی و فرهنگی کردند و شیوههای جاگیری مدرنیسم در برابر سنت که حاوی طبقهبندی و قرار دادن هویتی در برابر هویت دیگر بود را به چالش کشیدند؛ شاخههایی که امروز اگرچه خُردتر اما پرسرعت تر و علمی تر مسیر مبارزاتی پیش روی خود را ترسیم میکنند.
یکی از این شاخهها که از فمینیسم منشعب شده و سرآغازش را میتوان در مفاهیم و نظریاتی چون «ستم مضاعف»، «سقف شیشه ای» و از این دست یافت، فمینیسم کوییر بود. فمینیسمی که برخی بر این باورند که جمع آرای فمینیست های جدایی طلب از جریان غالب فمینیسم، فمینیسم لزبین، فمینیسم برساختگرا و غیره بود که از اوایل دهه هشتاد میلادی طی خطابهها و نگارشهای نظریهپردازهایشان همچون جولی بیندل، شیلا جفریز، تی-گریس آتکینسون (فمینیسم لزبین)، جودیت باتلر و دیانا فوس (فمینیسم پست مدرن برساختگرا) سپس دیگرانی چون آن فاستو-استرلینگ که دوگانگیها به خصوص درباره مقولات جنس و جنسیت را رد کردند و قائل به طیفگونگی این مفاهیمند، شکل گرفت.
فمینیسم کوییر تلاش کرد تا با تمرکز بر گروههای هدف تعریف شده در اصول اساسی فمینیسم و بالاخص گروههای به حاشیه رانده شده و قربانی ستم مضاعف، که زن سفید را مقدم بر زن تیره پوست، زن بورژوا را مقدم بر زن کارگر، زن دگرجنسگرا را مقدم بر زن همجنسگرا و حتی در لایههای درونی این دسته بندیها، زن همجنسگرا را مقدم بر زن دوجنسگرا میدانستند، به مفاهیم برابری جنسیتی، تبعیض جنسیتی و از این دست شمولیت و جامعیت ببخشند؛ به طور خلاصه فمینیسم کوییر نه فقط متعلق به کوییرها، بلکه متعلق به تمام کسانی است که فمینیسم می توانست و می بایست برای احقاق حقوقشان تلاش کند.
با ارجاع به بحث «فمینیسم ایرانی» میتوان درک کرد که چرا این جنبش فمینیستی همزمان با تولد چنین فمینیسمی در جهان، هنوز پس از گذشت نزدیک به سی سال، در چرخهای باطل از استناد به اصلی با تبصرههای مؤکَد و در جدالی حل ناشدنی و به بنبست رسیده بر سر لفظ “رجل”، گرفتار آمده که با تمام مولد بودنش در تولید مباحثات پیرو حقوق زنان در ایران با موضوعات متعدد، اما قدرت و توانایی اقناع قانونگذار را حتی در میانه همین تقابل دوتایی ندارد و این دقیقاً همان چیزی است که نتیجه فمینیسم ایرانی دهه هفتادی بود که پافشاری بر اصول اولیهای که علم پست مدرن در حال به روز کردنشان بود را مسیر کار خود قرار داد.
نمیتوان انکار کرد که فمینیسم کوییر در ایران با گسترش استفاده از شبکههای اجتماعی و شروع به آشکارسازی کوییرهای ایرانی در دهه هفتاد و هشتاد شمسی به خصوص از جانب افراد ترنس و افراد همجنسخواه، جای خود را نزد فعالان و متفکران فمینیسم ایرانیای که در این باره تولید محتوا میکردند، باز کرد. آرای نویسندگانی چون افسانه نجم آبادی و ژانت آفاری که در ابعاد وسیع، مفاهیم تکگانه و مطلق مربوط به سکسوالیته را به چالش میکشند، گشایش مسیری بود برای فمینیسم کوییر ایرانی اما پس از گذشت قریب به سه دهه همچنان در افکار فمینیست ایرانی، تقابل مفاهیم مربوط به جنس و جنسیت و نادیده انگاری زنانی-چه بیولوژیک و چه اجتماعی- که دارای هویت جنسی و جنسیتی متفاوت از آن چه در جامعه نُرمال تلقی میشود مانند زنان همجنسگرا و غیر تکجنسگرا، زنان مهاجر، زنان دچار معلولیت، زنان بیولوژیک بدون جنسیت، ترنسهای زن و غیره، ریشهدار و مزمن است؛ که البته این نادیده انگاری نه فقط گریبانگیر جامعه ایران بلکه هنوز در جهان غرب نیز در میان فمینیستهای جریان غالب به چشم میخورد.
به نظر میرسد که فمینیسم ایرانی به دلایل مختلف درونی و بیرونی از پایهریزی فمینیسمی که ظرفیت تغییر و انعطافپذیری داشته باشد، حتی اگر تولید دانش نمیکند، به مطالعه دانش به روز شده بینالمللی بپردازد و نیازهای همه جانبه حوزه زنان را رصد کند، وا مانده و تبدیل به موجودیتی ناکارآمد شده که با چنگ زدن به ریسمانهای پوسیدهای چون “پنجاه درصد از جمعیت کشور بودن”، “تقدس بخشی به زن در جایگاه مادر و همسر و غیره” و “ارزشگذاریهای نامعقول” به خصوص در مباحث مالی بین فردی، در دامهایی چون تقدمانگاری با نگاهی ضعیف بین و نیازمند به حمایت به زنان، متعلق به زنجیره پرعقبه برتری مردانه (male supremacy) گرفتار آمده است. زنجیرهای که در فضای بینالمللی تلاش میکند تا معنای جدید قابل پسند خودش را برای زنان خلق کرده و بدین ترتیب حتی زنان همجنسخواه را هم با ابزارهایی مردانه چون صنعت پورنوگرافی و سکستراپی دگرجنسگراهنجار که بیشتر بار سلائق و علائق جامعه دگرجنسگراهنجار (heteronormative) مردسالار را به دوش میکشند، به منظور کنترل و کسب لذت، تحت سلطه نوین خویش در آورد.
نتیجه این نگاه، عدم پذیرش سکسوالیته و فقدان نگاه چندبُعدی به جنسها و جنسیتهاست؛ آن چه که فمینیسم ایرانی را به جریانی عقیم بدل کرده و دیدگاه تک بُعدی، امکان جذب نیرو را در جامعهای سنتی و مذهبی و البته متقابلاً در حال توسعه و رو به مدرنیته، به طرز چشمگیری کاهش میدهد؛ جریانی بیثمر که فمینیست همجنسخواه و یا غیرهمانجنسیتی را در جمعیتها و انجمنهای متشکل از زن طبقه متوسط دگرجنسگرا نمیپذیرد، در مجادلههایش با دولتها و نهادها بر سر معضلاتی چون اعتیاد و بی خانمانی، تعداد در حال تکثیر ترنسهای زن مبتلا به اعتیاد و کارتن خواب را نمیبیند و حتی مناسبتهایی چون هشتم مارس را به تملک زنِ فمینیستِ همان-جنسیتیِ دگرجنسگرا در می آورد.
درباره این عدم پذیرش تکثر میتوان به کارزارها و انواع دیگر فعالیتهای فمینیسم ایرانی اشاره کرد: شعارهایی چون “زن، مساوی مرد” که دیگر جنسها و جنسیتها را از دایره بحث خارج میکند.
نامهای کمپینهایی چون “تغییر چهره مردانه مجلس” [در راستای افزایش تعداد زنان نماینده] که باز هم دچار دوگانگی جنسی و جنسیتی است.
“زنان را به استادیوم هایشان راه دهید” که دربرگیرنده دیگر افراد از دیگر جنسها و جنسیتها و مهمتر از همه افراد بیجنسیتی که به سبب بیولوژی زنانه، دارای مدارک شناسایی زنانه اند اما هویت جنسیتیشان زن نیست و در این عنوان نمیگنجند و یا زنان ترنس در حال گذار به جنس منطبق با جنسیت مورد قبولشان، نمیشود.
بیرون گذاشتن دیگر گروه ها از حوزه فعالیت های کمپین هایی چون “من هم” (metoo#) که بیشتر تمرکز بر تجربه زنان همانجنسیتی دگرجنسگرا از آزار جنسی دارد و برای مثال تجربیات یک زن همجنسخواه از خشونت و آزار جنسی را نادیده میگیرد.
و موارد مشابه بسیاری از این قبیل و در آخر، تقلیل روز جهانی ۸ مارس به روزی برای تبریک گفتن به زنان و صرفاً زنان.
این ناکارآمدی و رکود در فمینیسم ایرانی، امروزه مدخل و مقطع مطالعاتی میان رشتهای و چندوجهی قرار گرفته که با ابزارهایی چون مطالعات قیاسی فمینیسم ایرانی و سایر زیرجنبشهای فمینیسم در حال پیشرفت کشورهای دیگر در حوزه کوییر به دنبال یافتن چرایی آن و ارائه راه حلهای پراگماتیک و ضروری برای گشودن این گره هستند.