هایده مغیثی
مترجم: ملیحه حسینی
سوسیالیستهای ایرانی پیگیرترین مدافعان برابری حقوق میان جنسیتها بودهاند، اما این تعهدی انتزاعی و مبهم بود و به ندرت نوآوری ایرانی تلقی میشد بلکه به بیان لیز فوگل، نوعی «ابهام درونی» در سنت سوسیالیستی وجود داشت. تعهد سوسیالیستی به آزادی زنان، عمدتاً و شاید منحصراً متمرکز بر آزادی اجتماعی و سیاسی آنها بود. همان طور که برادسکی فرانس ورث به طور خلاصه بیان کرده است، این تعهد، نوعی تعهد به آموزش زنانی بود که به لحاظ سیاسی کمتر آگاه بودند تا از این رهگذر تأثیر پردامنه و گستردهتر انقلاب سوسیالیستی را بر زندگیشان درک کنند. همچنین این تعهد شامل مشارکت دادن زنان در اقتصاد، پشتیبانی از کار زنان در فروشگاهها و کارخانهها، تصویب قانون زایمان و پایان دادن به تن فروشی میشد.
بیمیلی چپهای ایرانی نسبت به بحث پیرامون موضوعاتی که با آزادی فردی و آزادیهای شخصی، سکسوالیته زنان، حقوق برابر در زمینه رابطه جنسی و کنترل زاد و ولد ارتباط داشتند با میراث سوسیالیستی سازگار است. در واقع غیاب تحلیل درباره سرکوب زنان در سنت مارکسیستی ـ یعنی نه زنان به عنوان مادران، خواهران و دخترانی که مسائلشان ذیل خانواده قرار میگرفت ـ تقسیم کار جنسیتی بر پایه عوامل ایدئولوژیکی و فرهنگی را در زندگیهای شخصی و سیاسی چپهای سکولار در ایران را برجسته کرد. دو جنبه در رابطه با جهتگیری نظری چپ وجود دارد که به این تحلیل مربوط میشود: نظریههای چپ درباره سرکوب زنان و رهایی آنان از یک سو و تمایلات ضد امپریالیستی و پوپولیستی چپها از سوی دیگر. این رویکرد نظری، نفوذ فرهنگ پدرسالار و ارزشهای مردانهای را که ممیز زندگی شخصی و سیاسی کنشگران چپ بود در برمیگرفت و حفظ میکرد.
«مساله زنان» در سنت سوسیالیستی
بخش قابل توجهی از تحلیلهای نظریه پردازان سوسیالیست، به ویژه لنین، در مورد سرکوب زنان، متمرکز بر نقد فمینیستهایی بود که «بیش از حد» به ازدواج و سکس توجه میکردند. نظرات او بارها توسط سوسیالیستهای ایرانی به منظور کنار گذاشتن گرایشات «فمینیستی بورژوا» به کار گرفته شد. البته این تا حدی استفاده گزینشی از لنین بود، چرا که او همچنین تلاشهای بزدلانه جنبش سوسیالیستی بینالملل و حزب بلشویکی خودش در زمینه ترویج برابری جنسیتی را «ناکافی» تلقی کرده بود. او «مبارزه با ارتجاع ایدئولوژیکی»، به ویژه «ارتجاع رفقای مرد» را ضروری میدید.
لنین به این واقعیت افتخار میکرد که در حوزه قانونگذاری حکومت شوروی، «هر چیزی که برای قرار دادن زنان در وضعیت برابر لازم بوده است» به انجام رسیده است، اما او آگاه بود که قوانین به تنهایی کافی نیستند: «همه شما می دانید حتی وقتی زنان از حقوق کامل برخوردارند، ستم دیده باقی میمانند زیرا تمام کار خانه به آنها واگذار شده است. در بیشتر موارد، کار خانه غیرخلاقانهترین، خشنترین و طاقتفرساترین کاری است که یک زن میتواند انجام دهد»، اما سرکوب زنان در قلمرو تولید مثل، ساختار مردسالار نهاد خانواده و بچهداری در خانواده طبقه کارگر به ندرت در کانون توجه نظری لنین یا همعصران او بود. آنها با پیروی از سنت نظری مارکس و انگلس بر این باور بودند که فرایند کار سوسیالیستی و پرولتاریزه شدن زنان به معنای لغو زندگی مردسالارانه پیشاسرمایهداری است. رشد شیوه سرمایهدارانه تولید و استثمار کار زنان، زن پرولتاریا را از «ضرورت مبارزه برای از بین بردن موانع علیه مشارکت او در رقابت آزاد بازار» کنار گذاشته است. به بیان کلارا زتکین، زن کارگر مبارزه میکند زیرا «حقوق او به عنوان همسر و مادر باید بازگردانده و برای همیشه تضمین شود. هدف نهایی او رقابت آزاد با مرد نیست بلکه دستیابی به حکومت سیاسی پرولتاریا است».
در میان متفکران سوسیالیست، کلونتای که فهماش از پیوند مهم میان امر شخصی و امر سیاسی او را به فمینیستهای معاصر نزدیک میکند، بیوقفه در پی طرح موضوعات عشق و سکسوالیته و بسط اخلاق کمونیستی جدیدی درباره روابط جنسی بوده است. کلونتای بارها بر مادری به عنوان مسالهای اجتماعی و جمعی تاکید و درباره ضرورت رهایی زنان از وظایف زمانبر زایمان بحث کرد، اما رویکرد او به موضوعات زنان در روسیه پس از انقلاب، زنان را به عنوان کارگر/مادر در نظر میگیرد. مادر بودن باید در راستای منافع دولت جدید شوروی حفظ شود:
در دولت کارگر … از نقش مادری محافظت و مراقبت میشود، نه تنها در راستای منافع خود زنان بلکه حتی بیشتر در راستای وظایف اقتصاد ملی طی گذر به نظام سوسیالیستی: حفظ سلامتی [زنان] برای تضمین وجود مداوم کارگران سالم در آینده برای جمهوری کارگران ضروری است.
تعجبی ندارد که کلونتای کنترل زاد و ولد، سقط جنین قانونی، حقوق زنان برای کنترل بدنهای خودشان یا توانایی باروری آنها را به عنوان موضوعات مهمی که بر برابری جنسیتها تأثیر میگذارند، در نظر نگرفت. در واقع او کمتر درباره امکان رهایی بخشی کنترل زاد و ولد و بیشتر درباره وظیفه زنان برای فرزندآوری سخن گفت. او امیدوار بود به «نابودی تدریجی اهریمن سقط جنین… یعنی آن هنگام که مشکلات اقتصادی کشور حل شود و زنان دریابند که زایمان یک الزام اجتماعی است».
این تاکید یکجانبه بر زنان طبقه کارگر و ناتوانی در بررسی ابعاد گوناگون سرکوب زنان به این معنا است که سوسیالیستها به لحاظ تاریخی نسبت به تمام فعالیتهای دیگری که هدفش بهبود حقوق زنان بود، مشکوک بودند. برای مثال لنین در گفتگو با کلارا زتکین بعد از انقلاب ۱۹۱۷، سوسیال دموکراتهای آلمان را نقد میکند که انرژی خودشان را بیهوده صرف مسائل ازدواج، رابطه جنسی و سکسوالیته در بحثهای گروهی خود با زنان کارگر میکنند. این رویکرد انعطاف ناپذیر، مانع شکلگیری کمیته یا گروههای مجزای زنان در درون احزاب سوسیال دموکرات و احزاب کمونیستی در قرون نوزدهم و بیستم شد. زنان سوسیالیست به طور کلی با دشواری عظیمی برای غلبه بر پیشداوریهای ضدزنانه احزاب خود برای کسب «اجازه» برای سازماندهی زنان کارگر مواجه بودند.
آنها ناگزیر به مبارزه بودند تا به عنوان افراد برابر در سازمانهای حزب پذیرفته شوند و مشکلات زنان بیشتر و بهتر فهمیده شود. کلارا زتکین، رهبر برجسته جنبش سوسیالیستی آلمان، به لحاظ قانونی تا سال ۱۸۸۹ محروم از عضویت در حزب سوسیال دموکراتیک آلمان بود.
کنشگران و نظریهپردازان سوسیالیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، وظیفه زنان سوسیالیست را جلوگیری از آلوده شدن زنان طبقه کارگر به ایدههای فمینیستی بورژوایی میدانستند. حتی کلونتای که بر پیوند میان انقیاد زنان و کنشهای سیاسی تاکید و برای کار حزبی مستقل برای زنان مبارزه میکرد، استثنا نبود. در سال ۱۹۰۵، زمانی که حزب سوسیال دموکرات روسیه در نهایت با تأسیس یک گروه مجزا برای زنان موافقت کرد، کلونتای صراحتاً حزب را به این خاطر نقد کرد که «به سرنوشت زنان طبقه کارگر توجه چندانی نداشته است و توجه حزب به رهایی زنان اندک بوده است»، اما او «سم فمینیسم» و «توجه محدود و انحصاری آن به مطالبات زنان» را نقد میکند. باور کلی در میان سوسیالیستها این بود که در جامعهای مبتنی بر تضادهای طبقاتی، هیچ مجالی برای جنبش مجزای زنان وجود ندارد.
کلارا زتکین گاهی زنان را به عنوان یک گروه همگون بررسی کرده و از واژگانی استفاده میکرد که چندان متفاوت از واژگان فمینیستهای معاصر نبود. برای مثال، زتکین در فراخوانش به زنان سوسیالیست تمام کشورها برای پایان دادن به جنگ جهانی اول، از زنان به عنوان زنان درخواست کرد: «هنگامی که مردان میکشند، بر عهده ما زنان است که برای حفظ زندگی مبارزه کنیم. هنگامی که مردان ساکت هستند، وظیفه ما است که صدایمان را به مثابه نمود ایدههایمان بلند کنیم»، اما نکته مورد تاکید در سخنان و نوشتههای زتکین این بود که او به عنوان یک زن سخن نمیگفت بلکه به عنوان رفیق حزب سخن میگفت. او نیز باور داشت که وظیفه انقلابی زنان، انجام تبلیغات خاص زنان یا توجه به «منافع خُرد و گذرای جهان زنان» نبود بلکه فعالیت سوسیالیستی برای نبرد طبقاتی بود. او اظهار میکند که: «تبلیغات زنان باید تمام مسائلی را بیان کند که از اهمیت عظیمی برای جنبش عمومی پرولتاریا برخوردار هستند. به راستی، وظیفه اصلی بیدار کردن آگاهی طبقاتی زنان و ادغام آنها در نبرد طبقاتی است».
اعضای حزب زنان که از سازمان حزبی مستقل برای زنان دفاع میکردند معمولاً در راستای همان موازینی بحث و گفتگو میکردند که توسط سنت سوسیالیستی مقرر شده بود. رد فمینیسم و درخواست آن برای پایان بخشیدن به برتری یک جنس بر جنس دیگر برای موضع سیاسی آنها درباره موضوعات زنان مهم بود. این برای زندگی زنان طبقه کارگر نامناسب و نامربوط تلقی میشد. بنابراین، سازمانهای زنان به عنوان زنان یا گروهی با منافع، مطالبات و دغدغههای خاص تلقی نمیشدند بلکه ارگانهای حزب بودند که به اهداف سیاسی کلی حزب متعهد و گاهی اوقات ـ مثلاً در ایران ـ تحت رهبری مردانه کمیته مرکزی بودند.
زتکین در تحلیل خود از منشأ انقیاد زنان، درباره این مساله صرفاً برحسب طبقه بحث میکند و با استدلالهایی که وجود شکل خاصی از انقیاد مشترک میان تمام زنان را تأیید میکنند مخالفت میکند. برای او، «مسأله زن» و محتوا و شکلهای نبرد زنان برای زنان پرولتاریا و زنان خرده بورژوا و روشنفکران و زنان طبقه حاکم یا آنچه او «ده هزارتای برتر» مینامید متفاوت است. زتکین در رد جهانشمولی باطل فمینیسم، هر گونه تحلیل از سرکوب زنان را که به وضعیت زنان در تولید مرتبط نباشد، بیاعتبار میداند. به بیان لیزه فوگل، زتکین و همعصرانش در سنت سوسیالیستی، «موضوع کار خانگی در خانواده و تناقضاتی را که ناشی از تقسیم جنسیتی این کار در هر سه طبقه است دست کم میگیرند». حتی وقتی کمیتههای کارگری زنان در احزاب کمونیستی نهایتاً پذیرفته شدند، آنها از همان احترام و اعتباری برخوردار نشدند که دیگر فعالیتهای انقلابی از آن برخوردار بودند. کار در میان زنان به طور کلی دارای اولویت پایینی بود.
به همین دلیل، بعد از انقلاب روسیه، برخی از زنان کمونیست مأموریت خود را در زنوتدل [سازمانی که در راستای حقوق زنان در حزب کمونیست کار میکرد] با ناراحتی و نارضایتی پذیرفتند. آنها فکر میکردند که شایسته کار مهمتری هستند. این نتیجه مستقیم درونی کردن دیدگاههای مسلط مردانه درباره کار زنان در خودِ زنان بود. یکی از رهبران بخش زنان به یاد میآورد «خندههای بلندی را که بعد از اعلام خبر اینکه او قرار بود در میان زنان کار کند به راه افتاد ـ کسی که به خاطر فعالیت انقلابی، بیش از آنکه به یاد آورد در زندان بود و رکورددار شجاعت بود».
رویکرد ضد فمینیستی و عدم آگاهی جنسیتی که تقریباً در تمامی زنان کمونیست مشترک بود، در میان زنان سوسیالیست که در چپهای سازمان یافته در ایران فعال بودند نیز رواج داشت. تصور عمومی این بود که کار کردن برای زنان و در میان زنان نه تنها از سوی رفقای مرد، تفرقه در پرولتاریا در نظر گرفته میشود بلکه همچنین اعتبار انقلابی این زنان را کاهش میدهد. ایده تشکیل گروهها و کمیتههای زنان تنها به شرطی پذیرفته شد که تحت هدایت کمونیستها و در خدمات انقلاب پرولتاریا باشد. این نوعی فعالیت بینافرهنگی بود که اهدافش به وضوح توسط سازمان جهانی احزاب کمونیست به سرپرستی شوروی سابق مشخص و صورتبندی شده بود، آن هم با توجه به اهداف سیاسی کلی احزاب سازمان یافته چپها.
دومین کنفرانس بین المللی زنان کمونیست که توسط کمیته اجرایی بینالملل کمونیستی سوم و تحت رهبری مستقیم آن سازماندهی شده بود، از تمام احزاب کمونیستی در همه جا خواست تا «قطعنامه بینالملل سوم را به انجام برسانند و سازماندهی تودههای انبوه زنان کارگر را جدی بگیرند». از جمله اصول اساسی این کار این بود که «خطر بزرگی پیش روی انقلاب وجود داشت، آن هم به خاطر انبوهی از زنان کارگر منفعل که خارج از این جنبش قرار داشتند و تحت تأثیر جهانبینی بورژوازی، کلیسا و سنت بودند». بنابراین «در راستای منافع طبقه کارگر بود که زنان در صفوف پرولتاریا سازماندهی شوند» زیرا برای کمونیسم مبارزه میکردند. این موضع فرض میکرد که سازماندهی زنان برای دستیابی به اهداف جنبش سوسیالیستی ضروری بود. بین الملل سوم از این جهت به وضوح بیان میکرد که:
هیچ مسالهای به عنوان مساله «خاص» زنان وجود ندارد و جنبش خاص زنان نیز نباید وجود داشته باشد … هر نوع اتحادی میان زنان کارگر و فمینیسم بورژوا یا حمایت از تاکتیکهای تردیدآمیز یا آشکارا جناح راستی از فرصت طلبان و سازش طلبان اجتماعی منجر به تضعیف نیروهای پرولتاریا خواهد شد و از این طریق رهایی کامل زنان را تا مدتهای مدید به تأخیر خواهد انداخت.
چپهای ایرانی که تعهدشان به رهایی زنان متمرکز بر مبارزه برای جامعه سوسیالیستی یا بیطبقه بود، به این سیاستگذاری پایبند بودند. اساساً «مساله زنان» صرفاً بخشی از مسائل کلی اجتماعی بود که باید بعد از انقلاب سوسیالیستی حل شود. به خاطر ویژگی طبقاتی مساله زنان، تنها نگرانیها و مطالبات بیدرنگ زنان طبقه کارگر شایسته توجه چپهای (سازمان یافته) بودند. دغدغههای دیگر زنان از اهمیت ثانویه و اولویت پایینتر برخوردار بودند. از نظر سازمانی این بدین معنا بود که تنها آن دسته از نهادهای زنان که تحت هدایت مستقیم چپها بود مورد پذیرش و حمایت قرار میگرفتند، گرچه آن هم با بیمیلی. در عمل، فعالیتهای سازمانها و کمیتههای زنان که تحت فرمان «جناح مردسالار» احزاب و سازمانهای کمونیستی قرار داشتند، آشکارا نقضناپذیری قواعد تعیین شده توسط بین الملل کمونیست را تأیید میکردند. این نکته را به بهترین وجه میتوان با تحلیل مختصری از فعالیتهای سازمان زنان حزب توده نشان داد. این تعیین کننده ویژگی تمام سازمانهای زنان چپ گرا، مدتها بعد از افول حزب توده در ایران است.
حزب توده، منسجمترین و فعالترین حامی حقوق زنان بود. این حزب در برنامه و مانیفست خود از حقوق برابر برای کار برابر و دو ماه حق زایمان برای زنان کارگر دفاع کرده و بر تعهد حزب به بهبود حقوق اجتماعی و شرایط مادی زنان و حمایت از نبرد زنان برای حقوق سیاسی تاکید کرده است. بنابراین، به نفع زنان بود که به حزب توده بپیوندند و «مردانه نسبت به رهایی خویش گام بردارند». این حزب در ابتدا زنان را در انجمن زنان در سال ۱۹۴۳ و بعدها با تأسیس تشکیلات زنان ایران، سازماندهی کرد. بسیاری از زنان سوسیالیست که در کنار انجمن زنان میهنپرست و دیگر سازمانهای سوسیالیستی ـ فمینیستی مبارزه میکردند به تشکیلات زنان ایران پیوستند. این تشکیلات به عنوان بزرگترین و سازمانیافتهترین گروه زنان، شمار نسبتاً زیادی از زنان تحصیل کرده طبقه متوسط را جذب کرد. در میان رهبران این تشکیلات، مریم فیروز، اختر کامبخش و آذر تبری از بستگان رهبران حزب توده بودند. در مجله بیداری ما که نخستین بار در سال ۱۹۴۴ منتشر شد، اهداف این سازمان بیان شده بود: نبرد برای حقوق اجتماعی و سیاسی زنان، سازماندهی و بسیج زنان، انتشار مجله زنان، پیشرفت فرهنگی و مبارزه با بی سوادی، مبارزه علیه تنفروشی، مبارزه با انحطاط اخلاقی و نبرد با استثمار زنان و دختران جوان در کارخانهها با تعیین ساعات کار، دستمزد در تعطیلات، مزد برابر با مردان و نظایر این.
این تشکیلات مبارزات گستردهای برای حق رأی زنان و استقلال زنان و علیه تنفروشی، خرافات و به ویژه حجاب زنان صورت داد. چند شماره نخست این مجله تمرکز شدید این تشکیلات بر موضوعات زنان را بازتاب میدهند و تلاشهای روحانیون برای لغو اصلاحات اجتماعی و حقوقی عصر رضا شاه را نقد میکنند. مقالات منتشر شده در مجله بیداری ما که برخی از آنها توسط رهبران مرد حزب به نگارش درآمدهاند، همچنین به بحث درباره عدم کارایی اصلاحات رضا شاه میپردازند و خشونت این سیاستگذاری علیه زنان در فرایند کشف حجاب را نقد میکنند و خواستار برابری حقوق مردان و زنان میشوند. نیاز به تغییرات رادیکال در قوانین خانواده که موافق برابری حقوق زنان و مردان در ازدواج و طلاق بودهاند، و تغییرات بنیادی در مقررات سرکوبگرانه قانون مدنی ایران در امور خانواده نظیر حق یکجانبه مردان برای طلاق و حضانت بچهها، چندهمسری، ازدواج موقت تنها به نحو غیر مستقیم بررسی شدهاند. به عبارت دیگر، این تشکیلات نه در برنامه خود و نه در آثار منتشر خود اشاره روشنی به اختیارات و کنترل مردان بر زندگی زنان در خانواده نکردهاند.
مجله بیداری ما به تدریج در پیروی از موازین حزب به نفع منافع شوروی در ایران صریحتر شد. برای مثال، این مجله از اعطای امتیاز کشف میادین نفت در شمال ایران به اتحادیه جماهیر شوروی حمایت کرد. ادعا شده بود که این امتیاز به لحاظ اقتصادی و سیاسی برای ایران بسیار سودمند است زیرا توازنی را در سیاست خارجی دولت ایران ایجاد میکند. این مجله درباره نتایج و پیامدهای چنین سیاستی برای زندگی زنان سخنی بیان نکرد و این واقعیت را نادیده گرفت که کشور در بحبوحه نبرد علیه منافع خارجی در ایران قرار گرفته و به سمت ملی شدن صنایع نفت در ایران گام برداشته بود.
در سال ۱۹۴۹ تشکیلات زنان ایران با شاخههای فعال در شهرهای بزرگ، نام خود را به تشکیلات دموکراتیک زنان تغییر داد. نقاط کانونی فعالیتهای آن، نبرد علیه فاشیسم و بسیج ایدئولوژیکی و سازمانی برای صلح بود که نکات محوری سیاست خارجی شوروی را در دهه ۱۹۴۰ و سیاست حزب توده را بازتاب میداد. این در زمانی رخ داد که جنبش ملی شدن شرکت نفت ایرانی با مالکیت بریتانیا، با رهبری مصدق، نخست وزیر وقت، فضای عمومی را سیاسی کرد و توجه بسیاری از زنان جوان طبقه متوسط را به سیاست جلب کرد. حزب توده نیز نقش مستقیمی را در سازماندهی زنان در این دوره ایفا کرد. برای مثال، نمایندگان حزب توده در مجلس لایحهای را در سال ۱۹۴۴ پیشنهاد دادند که به زنان حق رأی میداد. ذکر این نکته ارزشمند است که در همان سال، در آذربایجان که حزب دموکراتیک شوروری محور آذربایجان حکومت مستقلی را تشکیل داد، زنان حق رأی و حق اشتغال در مناصب دولتی را به دست آوردند، اما لایحه پیشنهادی حزب توده شکست خورد و حرکت حزب توده نه تنها مورد انتقاد روحانیون بلکه مورد انتقاد روشنفکران سکولار خارج از مجلس نظیر کسروی قرار گرفت.
زنان سوسیالیست به دلیل اقتباس سیاستهای خود از سیاست حزب توده، فرصت بسیج زنان در حمایت از تغییرات بنیادی در حقوق زنان طی سالهای ۱۹۴۱-۱۹۵۳ را از دست دادند. تشکیلات دموکراتیک زنان، برجستهترین، فعالترین و سازمانیافته ترین بخش جنبش نتوانست از آزادی نسبی سیاسی آن دوره برای سازماندهی دوباره و احیای جنبش زنان استفاده کند. این تشکیلات به عنوان یکی از شاخههای حزب توده، بخشهای گسترده جمعیت زنان را در حمایت از حقوق دموکراتیک زنان بسیج نکرد. این بدین معنا نیست که زنان سوسیالیست انتخابهای آسانی داشتهاند و اهمیت رابطه تنگاتنگ، همبستگی و همکاری میان جنبش زنان و جنبشهای سیاسی دیگر را رد نمیکند، اما یکسانانگاری نزدیک این تشکیلات با حزب توده، باعث عقبنشینی و تخریب این تشکیلات به مثابه سازمان زنان شد.
تشکیلات دموکراتیک زنان انرژی بیش از حد صرف موضوعاتی کرد که موجب نگرانی حزب توده شده بودند و با وفاداری، تحلیل متناقض حزب از حکومت مصدق را دنبال کرد. این تشکیلات به عنوان یکی از ضمیمههای حزب توده، تعداد معدودی از زنان را جذب کرد که با حزب توده همدلی نداشتند. این تشکیلات نسبت به موضوعاتی که بیشترین تأثیر را بر زنان داشتند حساسیت و توجه نشان نداد و نتوانست آنها را علیه ساختارهای اجتماعی و سیاسی سرکوبگر بسیج کند. این تشکیلات مطالب زیادی درباره حق رأی زنان منتشر کرد اما بحث یا مبارزه هماهنگی را برای اصلاحات حقوقی خاص در خانواده که احتمالاً مهمترین قلمرو زندگی زنان را تشکیل میدادند هدایت نکرد. در نهایت، این تشکیلات به نحو مؤثر زنان روشنفکر را برای دموکراسی سیاسی و آزادی ملی بسیج کرد اما هیچ نبرد ایدئولوژیکی و عملی هماهنگی برای رهایی زنان، به ویژه دموکراسی در خانه صورت نداد، جایی که زنان در آن، سرکوب و تحقیر شده و بیش از همه آسیب دیده بودند.
اما حزب توده و تشکیلات زنان به سادگی و با عزم راسخ اصول نظری را دنبال میکردند که توسط جنبش کمونیستی بین المللی تعیین شده بود که در آن تمرکز کار حزبی معطوف به قلمرو تولید و قدرت دولت بود. موضوعات عشق، سکسوالیته، تولیدمثل و سرکوب زنان در خانواده مورد توجه قرار نگرفت یا مورد توجه اندکی قرار گرفت. موضوع تکراری و محوری در ادبیات سوسیالیستی، ویژگی طبقاتی انقیاد زنان بود. تصویر زنان عمدتاً و منحصراً تصویر کارگر/مادر بود. موقعیت زنان در خانواده و در رابطه میان جنسیتها به عنوان بازتاب صرفی از موقعیت زنان در اقتصاد و قلمرو تولید دیده شده بود. به همین دلیل هر گونه جهت بخشی دوباره و رادیکال زندگی شخصی ناپذیرفتنی بود.
میراث حزب توده و تشکیلات دموکراتیک زنان در دوره بعد از انقلاب تداوم یافت. موضع چپهای ایرانی درباره موضوعات جنسیتی و درباره جنبش زنان بعد از انقلاب، جدا از سیاست جنسیتی سوسیالیستی نبود. اما حمایت تردیدآمیز چپها از سازمانهای زنان و بیکنشی آنها در مواجهه با نبردهای فوری زنان علیه سیاستهای ارتجاعی روحانیون دارای مبنای به راحتی توجیهپذیر و عموماً مورد تأیید بود یعنی هدف نبرد ضد امپریالیستی. موضع نظری چپها و تلاش نومیدانه آنها برای پرهیز از مواجهه و رویارویی با حاکمان اسلامی از این نظر، ریشه عمیقی در موضع ضد امپریالیستی چپهای ایرانی داشت.
پوپولیسم چپ و حقوق زنان
رویکرد ضد امپریالیستی مارکسیستهای ایران، تاکید بسیار زیادی علیه دخالت نیروهای خارجی (یعنی قدرتهای غربی) در اقتصاد و سازمان سیاسی ایران داشت. تأثیر بیگانه، مانع اصلی رشد کشور قلمداد میشد (و اکنون نیز میشود). بنیانهای نظری موضع ضد امپریالیستی چپها برگرفته از سه چیز بود: ۱) نظریه لنین درباره امپریالیسم، ۲) اصول سیاسی و راهبردی که توسط بین الملل کمونیستی سوم و بعدها در کنفرانسهای بین المللی احزاب کمونیستی جهان مقرر شده بودند، ۳) تحلیلهای مبتنی بر وابستگی درباره نقش سرمایه و قدرتهای خارجی در عقب نگه داشتن توسعه کشورهای جهان سوم.
مارکس استدلال میکرد که نفوذ سرمایهداری در مستعمرات نهایتاً پیشرونده خواهد بود. نظریه لنین درباره امپریالیسم پایان نقش پیشرونده سرمایهداری در کشورهای مستعمره و شبه مستعمره را اعلام میکرد. نظریه لنین با تاکید بر پایان دوره نقش پیش رونده سرمایه داری بعدتر به عنوان نظریهای شناخته شد که «نوعی فرایند ایدئولوژیک را به حرکت درآورد که هر ردی از این دیدگاه را که سرمایهداری میتواند ابزاری برای پیشرفت اجتماعی حتی در جوامع پیشاسرمایهداری باشد از مارکسیسم پاک کرد». امپریالیسم که زمانی «ابزار ناخودآگاه تاریخ» در تغییر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جوامع «عقب مانده» دانسته میشد، بعد از آن علت اصلی عدم توسعه در مستعمرات و کشورهایی که قبلاً مستعمره بودند معرفی شد.
در زمان تشکیل سازمان جهانی احزاب کمونیست (بین الملل سوم) در سال۱۹۱۹، این دیدگاه عامل هدایتکننده احزاب کمونیستی در اکثر کشورهای جهان سوم شد. قطعنامههای کنگرههای کمینترن که با کنگره ملل شرق در باکو در ماه ژوئیه۱۹۲۰ آغاز شد، امپریالیسم را دشمن اصلی «مردم ستم دیده» مستعمرات یا کشورهایی که قبلاً مستعمره بودند معرفی میکند و به وضوح وظایف انقلابی تودههای ستم دیده ملل شرق را تعریف میکند. اگر آنها «با ارتش سرخ دهقانان و کارگران روسیه» متحد میشدند میتوانستند «با سرمایهداران فرانسوی، انگلیسی و آمریکایی مقابله کنند».
«تزهای مربوط به مساله ملل شرق» که توسط کنگره کمینترن چهارم در سال۱۹۲۲ تصویب شد از احزاب کمونیستی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره خواست تا در جبهه ضد امپریالیستی مشارکت کنند و با حمایت از بورژوازی ملی و جنبش آزادی بخش «جای پای محکمی در میان تودهها داشته باشند». کنگره هشدار میدهد که: «امتناع کمونیستها در مستعمرات از مشارکت در نبرد علیه استبداد امپریالیستی، بر مبنای “دفاع” ظاهری از منافع طبقاتی مستقل خودشان، بدترین نوع فرصتطلبی است». این سیاستگذاری کمینترن اساساً مبتنی بر امیدهای تحقق نیافته کمینترن و رهبران شوروی برای انقلابهای سوسیالیستی در اروپای غربی و ظهور جنبشهای ملیگرایانه در شرق بود. «تزهای مربوط به مساله ملل شرق» میگوید: «از آن جا که خراج ملل شرق منبع اصلی انباشت سرمایه بوده است، استقلال ملل شرق در کل و فی نفسه به معنای پایان امپریالیسم غربی و عمدتاً امپریالیسم بریتانیا است».
اعلام پشتیبانی سیاست کمینترن برای حمایت از تمام جنبشهای ملی علیه امپریالیسم در گردهماییهای بین المللی احزاب کمونیستی در سالهای۱۹۵۷، ۱۹۶۰ و۱۹۶۹ (که جای کمینترن را گرفت) و کنگرههای این احزاب در قرن ۲۰ و۲۱، این نظریه را به مثابه دیدگاه معیار نظریههای توسعه شوروی تثبیت کرد. این تز همچنین از جانب احزاب کمونیستی سنتی در بسیاری از ملل جهان سوم از جمله ایران تصویب شد. تمرکز بر اتحاد احزاب کمونیستی با بورژوازی ضد امپریالیستی در نبرد علیه امپریالیسم و بقایای فئودالیسم بود.
بعدها تمرکز این اتحاد از بورژوازی سنتی به جانب همکاری با خرده بورژوازی تغییر یافت که اکنون به عنوان «دموکراتهای انقلابی» مشخص میشوند. بر مبنای این نظریه، مهمترین تضاد در گذر به سوسیالیسم، میان نبردهای سوسیالیستی و امپریالیستی از یک سو و امپریالیستها و ملل ستم دیده از سوی دیگر بود. این که امپریالیسم مانع پیشرفت ملل جهان سوم شده است و آنها را عقب مانده نگه داشته است، مؤلفه محوری این دیدگاه بود. از این رو، نیروهای انقلابی در سراسر جهان به عنوان ملل ستمدیده کشورهای عقب مانده و نیز طبقات کارگر کشورهای سرمایه داری و ملل سوسیالیست معرفی میشدند. تمام طبقات و اقشار مردم در جبهه ملی به جز بخشی از بورژوازی «وابسته»، جبهه متحدی را علیه امپریالیسم تشکیل میدهند. از آن جا که احزاب طبقه کارگر برای قبضه قدرت به شدت ضعیف بودند، باید در انقلاب دموکراتیک ملی مشارکت میکردند و با دموکراتهای خرده بورژوا برای قبضه قدرت دولت همکاری میکردند. بنابراین، تبعیت احزاب طبقه کارگر برخی از کشورهای جهان سوم از بورژوازی ملی «دموکراتهای» خرده بورژوا و اطاعت آنها از حکمرانی اقتدارگرایانه رهبران «ضد امپریالیست» به لحاظ نظری موجه بود. سیاست چپهای ایران در دوره پس از انقلاب و در روابطشان با رژیم خمینی دقیقاً در این پارادایم قرار میگیرد. چپهای ایران تا آن جا پیش نرفتند که ساختار سازمانی خود را از میان بردارند، اتفاقی که در مصر دوره ناصر افتاد. در عصر ناصر (۱۹۵۳) یکی از نخستین قهرمانان «مسیر غیرسرمایه داری توسعه»، دو حزب کمونیستی مصر، حزب کمونیستی مصر (CPE) و جنبش دموکراتیک برای آزادی ملی (DMNL) به طور داوطلبانه خودشان را منحل کردند و اعضای آنها در سال ۱۹۶۵ به اتحادیه سوسیالیستی عرب پیوستند. به رغم بازداشتها، شکنجهها و مرگ مداوم کمونیستها در رژیم ناصر، بسیاری از کمونیستها استدلال میکردند که «بعثیها، طرفداران ناصر و مارکسیستها واقعاً خط مشی یکسانی داشتند» آن هم با باور به اینکه «سیاستهای رژیم راه را به سمت توسعه غیرسرمایهدارانه هموار کرده است»، اما سکوت یا در بهترین حالت، نقد ملایم حکمرانی غیردموکراتیک و استبدادی رژیم اسلامی از سوی بخش مهمی از جنبش چپ ایران، «دموکراتهای انقلابی» اسلامی را تقویت کرد و به شدت موقعیت نیروهای مخالف و پیشرو را تضعیف کرد.
برای اکثر چپهای ایران که از سنت کمینترن پیروی میکردند، ساختار درونی طبقات و نبرد طبقاتی، ماهیت دولت یا نیروها و رهبری جنبشهای ضد امپریالیستی نبود که مسیر جنبشهای رهاییبخش ملی را تعیین میکرد. تنها معیار این بود که آیا رهبر جنبش رهاییبخش ملی موضع ضد امپریالیستی داشته و در کنار نبرد سوسیالیستی قرار گرفته است یا نه. اگر چنین بود، آنگاه چپها موظف بودند از آن بی قید و شرط حمایت کنند و در هر شیوه ممکنی برای از بین بردن سلطه سرمایه خارجی کمک کنند، اما در این فرایند، سیاستهای غیردموکراتیک رهبران «ضد امپریالیستی» و پیامدهای سیاسی جدی آنها برای جنبش دموکراتیک، از جمله برای نبرد زنان، در مقایسه با اهداف دستیابی به آزادی ملی، جزئی تلقی میشد.
این موضع سیاسی چپهای ایران تحت تأثیر نظریه وابستگی نیز بود. استدلال محوری آن چنین بود که اقتصاد جهانی از دو قطب تشکیل شده بود، «مرکز» و «حاشیه» و توسعه اقتصادی در حاشیه در تضاد با منافع مسلط در کشورهای پیشرفته سرمایه داری بود. استدلال گوندر فرانک که توسعه و عدم توسعه دو روی این سکه بودند و منشا مشکلات سیاسی ـ اقتصادی که مانع تغییر اجتماعی پیش رو در کشورهای توسعه نیافته شدهاند باید در روابطشان با مرکز جستجو شود برای چپهای ایران جذابیت زیادی داشت. چنین دیدگاهی با یأس سیاسی غالب و جهتگیری روشنفکری مارکسیستهای ایران به خوبی سازگار بود، به ویژه بعد از کودتای سیا در سال ۱۹۵۳. به دنبال دخالت مستقیم بریتانیا و آمریکا، جنبش ملیگرا که در پی اصلاح روابط نابرابر میان ایران و شرکت نفت بریتانیا بود با شکست مواجه شد. بازگشت حکومت شاه از طریق کودتا در سال ۱۹۵۳، بسیاری از مؤلفههای نظریه وابستگی را تأیید کرد.
در اوایل دهه ۱۹۷۰، کانون اصلی ادبیات، بحثها و نزاعهای زیرزمینی چپها، نقش شاه به عنوان دست نشانده و رخوت ناشی از سلطه آمریکا بود. چپهای ایران، خشنترین روایت از نظریه وابستگی را در تحلیلی پوپولیستی تبلیغ میکردند که مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را تقصیر امپریالیسم و وابستگی آن به سرمایه خارجی میدانست. پوپولیسم، همان طور که گوین کیچینگ میگوید، خواهر دوقلوی نظریه وابستگی است یعنی دارای یک هسته مشترک است که «امکان صنعتی شدن سرمایهدارانه در ملل “دیر آغازکننده” را انکار میکردند و همچنین تمایل داشتند منشأ استثمار و نابرابری را در قلمرو مبادله بین المللی نابرابر بدانند».
روشنفکران چپ، با نادیده گرفتن موانع داخلی توسعه، تقصیر تمام مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را بر گردن قدرتهای خارجی میانداختند. در سنت نظریه وابستگی، آنها بر آن بودند که هیچ چیزی نمیتواند بهتر شود مگر اینکه کشور از تأثیر بیگانگان و همکاران محلی آنها یعنی شاه و همراهانش، رها شود. پوپولیستهای ایران به شیوه نارودنیکی، از هزینههای اجتماعی و انسانی پرولتاریا شدن و صنعتی شدن سرمایهدارانه پرهیز میکردند و به شدت از رویکردهای ضد غربگرا، ضد شهرنشینی و رمانتیکسازی «ملت»، خرد آنها و سنت جمعی آنها پیروی میکردند. همان طور که برخی از نارودنیکیها، در دشمنیشان با لیبرالیسم و «حساسیت اخلاقی طبقات بالاتر» تا آنجا پیش رفتند که برنامههای ضدیهودی در دهه ۱۸۸۰ را تأیید کردند، آن هم با باور به اینکه «دیدگاه فقرا واقع گرایانهتر از روشنفکران نازپرورده است»، پوپولیستها و نارودنیکیهای ایرانی نیز بعد از انقلاب۱۹۷۹، به همان دلایل ایدئولوژیک درباره بسیاری از سیاستهای مجرمانه رژیم اسلامی علیه اقلیتهای دینی و قومی سکوت کردند.
حمایت کامل از رویکرد «ضد امپریالیستی» خمینی بعد از انقلاب ریشه در همین جهت گیری ایدئولوژیک داشت. به محض اینکه اولویتهای انقلابی معین شد، تمام دغدغههای دیگر انحراف از نبرد اصلی علیه امپریالیسم تلقی شد. از این دیدگاه، در بهترین حالت مطالبات زنان فرعی و ثانویه بود، آن هم در نسبت با نبرد «ضد امپریالیستی» مردم ایران تحت رهبری «پدر ملت» یعنی امام خمینی. همان طور که علی رهنما و فرهاد نعمانی به نحو قانع کنندهای استدلال میکنند، چپهای ایران کاملاً نسبت به بیگانههراسی روحانیون سرگشته بودند و «رویکرد آن منوط بر ضدیت با هر چیزی غیر از اسلامگرایی» را با رویکرد ضد امپریالیستی اشتباه گرفتند. مدتها بعد از سرکوب و نابودی نظاممند گروههای مارکسیست به دست رژیم، برخی از گروههای چپ کماکان رژیم را ضد امپریالیستی میدانستند و بنابراین حمایت از آن را ارزشمند تلقی میکردند. رژیم از طریق تصاحب نظریه و مفاهیم ضد امپریالیستی سوسیالیستها، ویژگی متمایز آنها را از بین برد و دست به نابودی آنها به عنوان آلترناتیو زد. کرنش چپها دارای مبنای ایدئولوژیکی با محتوای پوپولیستی شدید بود.
اما سیاست جنسیتی چپها و عدم تمایل آنها به بررسی موضوعاتی که به شرایط سرکوبگر زندگی خانوادگی ایرانی و رابطه میان مرد و زن مربوط بودند مبانی فرهنگی عمیق و ریشهداری در فرهنگ مردسالار نهادینه شده سوسیالیستها داشت. از این رو، آنها قادر نبودند تفاوت موجود میان اخلاق سوسیالیستی و اخلاق مردسالار و مبتنی بر دین درباره موضوعات مربوط به سکسوالیته، استقلال فردی و آزادیهای شخصی زنان را وضوح بخشند. برخی از متون چپها که طی انقلاب و بعد از آن به نگارش درآمدهاند این دیدگاه مردمحور را آشکار میکند. حتی در حال حاضر در اظهارات بسیاری از مردان سوسیالیست، زنان عمدتاً در نقش مادر، همسر و دختر نمایان میشوند. بیش از همه در آثار مربوط به درد و رنجهای زنان تحت حکومت اسلامی، آنها به زنان به عنوان «مادران ما»، «همسران ما» و «دختران ما» اشاره میکنند.
کنشگران چپ ایرانی بیش از همه محصول نظام ارزش فرهنگی ایران بودند و از این نظر از پیش فرضهای مردسالارانه مسلط آن ایمن و مصون نبودند. نظام ارزشی شیعه و فرهنگ مردسالار ایران، ستایش «مادر بودن»، ارزش غریزه مادرانه زنان، و ستایش از عفت، ازخودگذشتگی و رد سکسوالیته به عنوان مبانی امتیازات مردان در جامعه هرگز از جانب سوسیالیستهای ایران مورد پرسش یا چالش قرار نگرفت. اینکه اکثریت عظیمی از کنشگران چپ ایرانی از خانوادههای خرده بورژوای سنتی شهری طبقه متوسط یا پایین تر بودند، در جایی که حفظ اخلاق شیعه بسیار شدید و قوی بود، عامل تعیین کننده در رویکرد چپها به «مساله زنان» بود.
این فرض معقول است که اقتدار فرهنگ ایرانی/شیعه بر بسیاری از روشنفکران، شباهت قابل ملاحظهای میان دیدگاهها، شیوه سخنوری و سیاست چپهای سازمان یافته درباره «مساله زنان» را تبیین میکند. فرهنگی که زنان را بر حسب طبیعت ناتوان تلقی میکند و مرزبندیهای مجزا برای مردان و زنان را ترویج، حفظ و توجیه میکند و زنان را اشخاص کامل در نظر نمیگیرد و عقل و خرد آنها را کم ارزش میداند، ذهنیتی را ایجاد می کند که تمام دستاوردهای زنان را حاشیهای و کمارزشتر از دستاوردهای مردان در نظر میگیرد. در این خاک حاصلخیز، بذرهای ضد فمینیستی سوسیالیسم سنتی توانست رشد کند.
در غیر این صورت ما درباره هماهنگی خیره کننده میان گروهها و سازمانهای مارکسیستی هنگامی که زنان تلاش میکردند تا دغدغهها و منافع خود را به عنوان زنان و نه صرفاً به عنوان اعضای زن این یا آن حزب بیان کنند دچار شگفتی خواهیم شد. برای مثال، هنگامی که زنان علیه حجاب اجباری اعتراض کردند، بسیاری از مردان سوسیالیست گمان میکردند که زنان گمراه شدهاند و میترسند که اعتراض آنها وحدت نیروهای ضد امپریالیستی را به خطر اندازد. تقریباً تمام سازمانها و احزاب سیاسی، به «خواهران» خود توصیه کردند که گردهم آیند و اجازه ندهند «نیروهای ارتجاعی» امپریالیستهای سلطنتطلب و امریکا، وحدت نیروهای ضد امپریالیستی را در هم بشکنند. حتی برخی از سازمانهای چپ که رهبران و بسیاری از کنشگران آنها سالها در آمریکای شمالی و اروپا زندگی کرده بودند و خودشان را چپهای غیرسنتی و رادیکالتر از حزب توده و فداییان میدانستند، با نوای ضد فمینیستی سازمانهای چپ پوپولیست دیگرهمصدا شدند. برای مثال، اتحادیه کمونیستها در هفتهنامه خود با نام حقیقت، زنانی را سرزنش کرد که «تمام کار و مسئولیتهای دیگر خود را رها کردهاند و این مساله بیاهمیت (حجاب اجباری) را تبدیل به موضوع مهمی کردهاند انگار که به اندازه دموکراسی و استقلال کشور مهم است». همچنین راه کارگر در حالی که سیاست جنسیتی رژیم جدید را محکوم میکرد، زنان معترض را «مشتی مدل مُد و عروسک نقاشی شده» نامید.
مبنای این اظهارنظر، تحقیر ناگفته و ریشهدار و عدم پذیرش عقل و توانایی شناختی زنان بود. زنان نمیدانستند چه کاری انجام میدهند زیرا براساس ارزیابی عقلانی و سیاسی رویدادهای پس از انقلاب عمل نمیکردند بلکه بر اساس «عواطف» شان دست به عمل میزدند. زنان که «فاقد تدبیر» تلقی میشدند، نیازمند راهنمایی مردان بودند که به آنها بگوید چه چیزی بیش از همه به نفع آنها است. سازماندهی در دفاع از منافع و دغدغههای فوری زنان «خودخواهانه، منحرف کردن توجه زنان زحمت کش» و «خائنانه» بود همان طور که یکی دیگر از سازمانهای چپ رادیکال به نام پیکار، در هفتهنامه خود زنان را با خشم چنین نامید.
فارغ از چند استثنا، مردان و زنان سوسیالیست ایرانی تمایلی نداشتند شکلهای عمومی و خصوصی سلطه و تبعیض جنسیتی را به هم ربط دهند. تقسیم جنسیتی مداوم کار، یک واقعیت زندگی باقی ماند زیرا در زندگیهای شخصی برخی از اعضای حزب زنان تبدیل به یک ویژگی شد. به جز فعالیتهای سیاسی و کار دستمزدی زنان، در برخی موارد، هیچ تفاوت بارزی در قلمرو خانه میان این زنان و خواهرانِ به لحاظ سیاسی ناآگاه آنها وجود نداشت. هر دو گروه، هم نقش زنانه «طبیعی» مراقب، پرستار و خانهدار را انجام میدادند و به مردان خدمات شخصی و جنسی ارائه میکردند و هم چیزی که مارلین فرای «خدمات اگو» نامیده است که شامل «تشویق، حمایت، ستایش و توجه» میشود. اگرچه دامنه این خدمات در هر خانوار بسته به زمینه طبقاتی، سنت قومی، مکان جغرافیایی، سطح آموزش و شخصیت یکایک مردان و زنان متفاوت است، اکثریت غالب کنشگران زن تقسیم جنسیتی کار را اجتنابناپذیر تلقی میکردند و دیدگاه مردان به تغییر اجتماعی، وظایف و اولویتهای انقلابی را تأیید میکردند. انطباق آنها و به بیان روبرتا همیلتون، «تبانی آنها با ساختارهای اجتماعی و شخصی مردسالاری» باعث تقویت و مشروعیت بخشی به ساختار پایگانی و مردسالارانه خانواده در خانوارهای سوسیالیستها شد. آنها ارزشهای زنانهای را نهادینه کردند که مردان تعریف کرده بودند و همچنین ساختار سلسلهمراتبی خانواده و ماهیت غیردموکراتیک حزب سیاسی را مشروعیت بخشیدند. تصویر زن «خوب» برای تک تک مردان سوسیالیست، با چند استثنا، همان زنی باقی ماند که در نحوه لباس پوشیدن، رفتار، انتظارات و نیازها فروتن و متواضع بود. زن «جایگاه خود را میدانست» و با نظم اجتماعی انطباق داشت که جایگاه او را در قلمرو خانه و در زندگی عمومی معین کرده بود، حداقل تا زمانی که مشکلات اجتماعی «مهمتر» حل شوند.
زنانی که اظهارنظرهای تند و تیز میکردند و از آگاهی فمینیستی برخوردار بودند و به جنبش دموکراتیک بعد از انقلاب متعهد بودند معمولا به احزاب سوسیالیست و کمونیست تعلق نداشتند. تعداد زنانی که برای فعالتر و پاسخگوتر کردن حزبهای خود نسبت به سرکوب زنان نبرد میکردند بیشتر بود و آنها با مقاومت شدید و واکنشهای خصمانه مواجه میشدند. غالباً سیاست حزب و روابط قدرت، صدای مخالف و مستقل آنها را خاموش میکرد. برای رهبری مردانه تمام سازمانهای چپ، هیچ مجال و فضایی برای بیان منافع متمایز زنان و دغدغههای جنسیتی آنها یا جنبشهای مستقل زنان وجود نداشت (و تا حد زیادی هنوز نیز چنین است). در مسیر افتخارآمیز نبرد ضد امپریالیستی و سوسیالیستی، مجالی برای تنوع عقاید، فردیت و رابطه متقابل وجود نداشت.
زنان به خاطر کنشهای پوپولیستی یا بیکنشی نیروهای چپ، بهای سنگینی پرداختهاند. تحکیم قدرت خمینی و موفقیت رژیم اسلامی در نابودی تمام نیروهای مخالف، از جمله جنبش زنان، بدون موافقت چپهای پوپولیست به راحتی ممکن نبود. چپها در جستجوی متحدانی علیه سلطه امپریالیستی و استثمار طبقاتی، در نهایت «با خود شیطان ازدواج کردند».
لینک دانلود سومین گاهنامه اسپکتروم « سیاست، جنسیت و سکسوالیته»
این مقاله ترجمه فصل ۵ کتاب زیر است:
Moghissi, Heideh (1996). Populism and Feminism in Iran, Women’s Struggle in a Male-Defined Revolutionary Movement, London: Macmillan Press LTD.