«میروم عکاسی». دوربین را روی دوشم میانداختم و از خانه بیرون میزدم. هجده سالم تمام شده بود و برای گشتن بیدلیل در شهر بهترین بهانه را پیدا کرده بودم. اغلب با تاکسی یا اتوبوس خودم را به نقطه شروعی که روی نقشه تهران بزرگ روی دیوار اتاقم نشان کرده بودم، میرساندم. برای نقطه پایان اما نه جایی در ذهنم داشتم، و نه زمانی. خیابانها به هم میپیچید و کوچهها یکی پس از دیگری من را میربود. یک وقتهایی مکث میکردم، به چیزی خیره میشدم و عکسی میگرفتم. و بعد دوباره کشیدگی مسیر بود که به ادامه دعوتم میکرد، و هر ناشناختهای که در پس پیچها و گذرها در انتظارم بود. تهران را گز میکردم. نه اینکه پیش از آن آزار خیابانی، لمسهای منزجر کننده و متلک را تجربه نکرده باشم، با این همه، تنهایی پرسه زدن در خیابان مواجهه صریح من با جنسیتم در شهر بود. خیلی جاها در شلوغیها و انبوه بدنها گم میشدم، اما بعضی جاها چیزی نامرئی مانع از حضور آزادانهام میشد: احساس ترس، احساس عدم تعلق به آن فضاها، احساس بیرونبودگی از جایی که باید میبودم.
زمانِ در هم تنیده با مکان وضعیت را پیچیدهتر میکرد. ساعتهایی بود که آدمهای زیادی مشغول رفتوآمد بودند و حضورشان احساس امنیت میداد، اما اغلب صبحهای خیلی زود و شب دیر وقت، طبق قاعدهای نانوشته زمان ولگردی نبود. علاوه بر احساس ترس و قضاوتهای اخلاقی دیگران بیرون از خانه، میدیدم بیشتر دوستانی که برادر داشتند چهطور در خانه باید استانداردهای دوگانه را تحمل میکردند. پسرها اغلب اجازه داشتند تا دیر وقت بیرون بمانند و حتی خانه نروند، در حالی که محدودیتهای بیشتری در زمان و مکان برای دخترها وجود داشت. با این توجیه که شهر جای امنی برای دختران نیست. متوجه شدم که تجربه فضای عمومی بر مبنای جنسیت و خاستگاه اجتماعی تفاوت دارد، ساعتهای استفاده از این فضاها تفاوت دارد، دلایلی که آدمها میآورند برای پرسهزدن در این فضاها تفاوت دارد. در این یادداشت میخواهم به این مساله یعنی سهم کمتر و محدودتر زنان از پرسههای خیابانی بپردازم. اینکه چگونه به طور تاریخی زنان با تذکرهای اخلاقی، دغدغههای مدام برای مراقبت از بدنشان و قضاوت شدن، از لذت گم شدن در شهرها، از پرسه زدن در خیابانها محروم شدهاند. با چه ترفندهایی مردسالاری آنها را از فضاهای عمومی پس رانده، زمان حضورشان را محدود کرده، یا برای فعالیتهایشان تعیین تکلیف کرده است.
برای پیدا کردن نامی برای این پرسههای بیهدف، شما را به قرن ۱۹ فرانسه میبرم. شارل بودلرِ (۱) شاعر نخستین کسی بود که برای کسی که به گشتوگذار در شهر میپردازد واژه فلانور (flâneur) را به کار برد (که در این متن «پرسهزن» را برای معادل آن برگزیدهام اما باید دقت کرد که این واژه در فرانسوی جنسیت دارد و جنسیت آن مذکر است). بودلر پرسهزن را فردی میدانست که مدرنیته را با ول چرخیدن، مشاهده کردن، گزارش دادن و گم شدن در شهر پاریس تجربه میکرد. شیوه کار او و معنای کارش در هم تنیده بود: او هم از پرسهزن نوشت و هم به عنوان پرسهزن. آزادی پرسهزن که بودلر از آن مینوشت اما به واسطه دو عامل مهم برایش ممکن شده بود: مرد بودن و توان اقتصادی. در واقع هم بدنی داشت که به واسطه جنسیتش هنجار فضای عمومی پاریس قرن نوزده بود، هم پول این را داشت که زمانی را به گشت و گذار و گم شدن در پیچیدگیهای شهر اختصاص دهد و هم شهر بر اساس نیازهای حرکتی این بدن طراحی شده بود، چنانکه هنوز هم اغلب شهرهای دنیا برای افراد دارای معلولیت به طور کامل دسترسیپذیر نیستند. برای آنکه اهمیت نقش جنسیت را در تجربه او درک کنیم، بیایید در همان پاریس قرن نوزده سراغ ژرژ ساند (۲) برویم. در حدود همان سالهایی که بودلر پاریس را بالا پایین میکرد، نویسنده زنی ساکن آن شهر بود، آمانتین ارر لوسیل دوپن (۳)، نویسندهای سوسیالیست و فمینیست که نام ادبی مردانهای را برای کار حرفهای برگزید: ژرژ ساند. ساند برای آنکه بتواند در همان زمانی که بودلر در وصف رهایی پرسهزن پاریس قرن نوزده مینوشت، آزادانه حرکت کند، لباس منتسب به مردانه میپوشید. جنت ولف (۴) مینویسد: «در ۱۸۳۱ ژرژ ساند برای آنکه پاریس را آزادانه تجربه کند، لباس پسرانه میپوشید مثل یک پسر نوجوان تا آزادیای را داشته باشد که زنان نداشتند و فقط از آن مردان بود. […] همین پنهان بودگی زندگی و تجربه فلانور را به روی او گشود». ساند در توصیف این تجربه نوشته است:
«هیچ کس من را نشناخت، هیچ کس به من نگاه نکرد، هیچ کس در من ایرادی پیدا نکرد. یک اتم بودم گم شده در انبوه جمعیت.»
در پایان قرن نوزدهم اوضاع چندان بهتر نشده بود. جنت ولف در توصیف شرایط زنان در این زمان مینویسد: «حتی در پایان قرن ۱۹ زنان در پاریس به تنهایی و به راحتی نمیتوانستند به کافه بروند و یا در لندن به رستوران. زنان باید توجه بسیار بیشتری به لباس تنشان میکردند چرا که پوشش آنها به شدت مورد بررسی قرار میگرفت تا طبقه اجتماعی آنها را تعیین کند. در قرن ۱۹ این واکاوی برای تشخیص زنان محترم از هرزه بود».
«هرزگی» صفتی بود که به زنی که آزادانه در فضای شهری میچرخید اطلاق میشد. سوزان باک-مورس (۵) توضیح میدهد که نسخه زنانه پرسهزن را جامعه آن زمان «فاحشه» میدانسته است. او مینویسد: «فلانور تفاوت جنسیتی موقعیت ممتاز و برتر مردان در فضای عمومی را نمایان میکند. یعنی: فلانور اسم مردی بود که ول میگشت؛ اما همه زنانی که ول میگشتند این خطر را میکردند که به عنوان فاحشه دیده شوند چون چسباندن صفاتی مثل “خیابانگرد” یا “ولگرد” به زنان به روشنی فاحشگی را به آنها نسبت میداد.»
مفهوم پرسهزن در قرن بیستم میلادی مورد توجه والتر بنجامین (۶) قرار گرفت و الهامبخش او شد برای نوشتن «پروژه پاساژها». پژوهش عظیم و ناتمامی که «فلانور» بودلر را نقطه آغازی قرار داد برای واکاوی تاثیر شهر مدرن بر روان انسان. شخصیتی که در پاساژهای پاریس قدم میزد و سویههای تجربه مدرنیته در شهر مدرن را میکاوید. این مفهوم بعدها به دست دیگر هنرمندان و متفکران قرن بیستم از جمله گی دوبور (۷) توسعه پیدا کرد. در تمام این فراز و نشیبها، آنچه به اندازه کافی به آن توجه نشد، این بود که جنسیت، عاملی بسیار تاثیرگذار و مهم بود برای نوع تجربه پرسهزن در شهر (باک-مورس)، و زنان از ادبیات شکل گرفته حول این موضوع به نظر غایب میآمدند. جنت ولف این ادبیات را تجربه مردان از «فضاهای کار و سیاست و شهر» میداند که زنان از آن حذف شده بودند.
او مینویسد: «ادبیات مدرنیته، که به توصیف تجربههای فرار، ناپایدار و ناشناس زندگی در کلانشهرها میپردازد اغلب از زبان مردان نوشته شده است. شخصیت فلانور در ادبیات مدرن همیشه مرد بوده است. در نوشتههای بودلر و بنجامین اثری از تجربه زنان در شرایطی که از نیمه قرن نوزده فضای خانه و کار جدا شدند و زنان به فضای خانگی متعلق شدند دیده نمیشود.»
از اواخر قرن بیستم نظریهپردازان فمینیست برای بازپسگیری یا بازتعریف مفهوم پرسهزن برای زنان، واژه فلانوز (flâneuse) (فلانور به صرف مونث در زبان فرانسوی به معنای پرسهزن مونث) را پیشنهاد دادند. گرچه زنان به واسطه عدم دسترسی آزاد و بیمانع و بیدغدغه مانند مردان به فضا و زمان شهری، از این ادبیات غایب بودند، اما به ادعای این متفکران راههای خود را برای تداوم حضورشان در فضاهای شهری پیدا کرده بودند. لباس منتسب به مردانه ژرژ ساند قطعا یک نمونه از این تاکتیکها بود. یک صد سال پس از آن، در آغاز قرن بیستم، ویرجینیا وولف (۸) در جستار «شکار خیابان» یک بعدازظهر زمستانی در لندن را توصیف میکند که به بهانه خرید یک مداد از خانه بیرون میزند. جریان سیال ذهن وولف او را از کوچه پس کوچهها عبور میدهد و برای هر چه میبیند و نمیبیند قصه میبافد تا جایی که اصلا فراموش میکند بهانه بیرون زدن چه بوده است. وقتی عاقبت به یاد آورده و مداد را خریده به آستانه خانه میرسد، توصیف میکند که حالا در مواجهه با اشیای آشنای خانه، خودی که در پیچدرپیچ شهر پرهیاهو پخش و پلا شده بوده، برگشته و او دوباره خودش میشود.
این تجربه رهاییبخش که ذهن او را سرشار از تصویرها و خیالهای تازه کرده، تنها به مدد بهانهای قابل قبول توانسته شکل بگیرد: خرید مداد! وولف در پایان آن جستار مینویسد: «حقیقت دارد! فرار کردن بالاترین لذتهاست و شکار خیابان در زمستان بهترین ماجراجوییها!»
پژوهشهای بسیار اندکی در زمینههای مرتبط در ایران انجام شده که از جمله آنها میتوان به مجموعه «سفرنامههای زنان در ایران عصر قاجار» توسط نشر اطراف و «درآمدی بر روایت زنانه از شهر» نوشته سارا نادری اشاره کرد. گرچه روند تحولات در ایران و غرب متفاوت است و عواملی که بر ارتباط پیچیده فضا با بدن در جامعه ایران تاثیرگذار است بر آنچه در غرب رخ داده منطبق نیست، آموزهها کاربردی و راهگشا است. از درک و مشاهده ما از تقسیمبندی عرصههای اندرونی و بیرونی و پیوند زدن بدن منتسب به زنانه با عرصههای خصوصی توسط عرف و قانون و آموزههای اسلامی، در ایران امروز نیز منجر به این شده است که هنجار بدنی فضاهای شهری بدن منتسب به مردانه باشد. در این شرایط برای حضور در این فضاها زنان اغلب به آن بهانههایی نیاز دارند تا حضور آنها را توجیه کند و توضیح دهد. پرسه بیهدف همچنان در نگاه بخشی از جامعه زنان را در آستانه «هرزگی و فساد اخلاقی» قرار میدهد در حالی که حضور بیعلت مردان در کوچه و خیابان به عنوان نُرم پذیرفته شده است. این نگاه در مورد اعضای اجتماع رنگینکمانی یا اقلیت جنسی و جنسیتی به حاشیه رانده شده هم وجود دارد. دیدن گروهی پسر جوان سر کوچه یا توی پارکهای محل، صحنهای آنقدر عادی است که کسی شاید به آن توجه نکند، اما گروه دختران بیحرکت در بسیاری مناطق ممکن است سوال برانگیز باشد. برای چه آنجا هستند؟ لباس فرم و دفتر و دستک اغلب آنها را از قضاوتها میرهاند که لابد یا در راه مدرسه و کلاس هستند و یا از آموزشگاهی برمیگردند؛ هر چه هست در پی انجام کاری مجاز و مشخص هستند و حضورشان در آن فضا صرفا برای رسیدن از نقطهای به نقطهای دیگر است. نه برای مکث، پرسهزدن و بیخیال گشتن.
در بسیاری شهرهای ایران تماشای گروهی مردان سالمند که در پارکها با هم به گفتگو یا بازی شطرنج و تخته نشستهاند عادی و دلپذیر است، اما زنان سالمند را اغلب اگر از خانه هم بیرون بیایند، در آستانه خانهها میشود پیدا کرد. اگرچه قصدم اینجا به هیچ وجه تعمیم دادن نادقیق نیست و در سفرهایی که داشتهام دریافتهام عرف مناطق مختلف، تفاوت دارد و در برخی نواحی زنان از آزادیها و عاملیت نسبی بیشتری برای حضور پررنگ در عرصههای عمومی برخوردارند، اما همچنان در بیشتر مناطق بدن منتسب به زنانه با هر پوششی که باشد، برای پرسهزنی بدنی «هنجار» محسوب نمیشود. در اغلب پرسهها و سفرهایی که از هجده سالگی به بعد رفتم، یکی از چیزهایی که بارها از قضاوتها و به دنبال آن آزارها نجاتم داد، ظاهر پر طمطراق دوربین عکاسیام بود. به واسطه عکاسی انگار هدفی برای حضور در فضاها داشتم، اما برخی جاها دوربین عکاسی کافی نبود. باید از دوست مذکری میخواستم که من را همراهی کند، یا گروهی را همراه خود میکردم.
این محدودیتها و بیرونبودگیها را باید در تحلیلی تقاطعی دید و به هیچ وجه نمیتوان تنها به جنسیت تقلیلش داد. چندین سال پیش در سفری در روستایی نزدیک اردبیل با دختر هفده/هجده سالهای گفتگو کردم که از من پرسید آیا ازدواج کردهام؟ به او گفتم قصد ندارم. متقابلا از او همین را پرسیدم و توضیح داد که برای او ازدواج یعنی بلیط تهران. در واقع برای آنکه بتواند از روستا بیرون بزند، و خودش را به تهران برساند لازم بود نه تنها مردی همراه او باشد، بلکه در ساختاری سنتی نوع آن رابطه هم مشروع باشد. پسرهای همسن و سال او اما آزادانه اجازه داشتند به هر شهر و مکانی سفر کنند.
بیرون بودن نسبی از مناسبات سنتی محدودکننده و سرکوبگر و توان مالی برای داشتن زمان فراغت، امتیازی است که ساکنان شهرهای بزرگ اغلب برخورداری از آن را فراموش میکنند. اوایل دهه هشتاد خورشیدی که من تازه پرسهزنی و سفر را شروع کرده بودم برای اغلب آدمها رفتارم عجیب و غریب بود، اما خوشبختانه امروز بعد از دو دهه، تابوها تا حد زیادی شکسته شده و دیدن زنان مسافر و پرسهزن عادی شده است. دختران زیادی این روزها با کولههایشان آواره نقشه جغرافیا اند. در فضای مجازی هر روز کسی به طرفی سفر میکند و قلمروهای مردانه مدتهاست که به چالش کشیده شده. اما در درک آنچه روی میدهد نمیشود امتیاز این افراد برای برخورداری از استقلال مالی و بیرون بودگی از مناسبات سنتی را نادیده گرفت. به تعبیر دیگر بسیاری از این زنان آزادیهایی را که تجربه میکنند، مرهون امتیازهایی هستند که بسیاری از زنان و حتی مردان به واسطه نداشتن زمان و امکانات مالی یا قرار داشتن در روابط سنتی کنترلکننده از آن برخوردار نیستند. آنچه مهم است درک این نکته است که فضای عمومی که باید فارغ از جنسیت و خاستگاه طبقاتی به همه مردم تعلق داشته باشد، با ترفندهای گوناگون همچنان در بازتولید گروههای فرودست همدستی میکند و همزمان سهم برابر آنها از این عرصهها را میرباید. پرسهزنی در این شرایط حتی کنشی سیاسی است در برابر هر سیاستی که فضا را به نفع گروهی مصادره می کند.
پرسهزن این نظم سرکوبگر را بر هم میزند و از قاعده بدنها نافرمانی میکند. او از آستانه خانه و محدوده محله بیرون میرود، و رهایی گامهایش در گشتهای کوتاه و بلند، نظم سرکوبگر فضا را به چالش میکشد.
لینک دانلود دومین گاهنامه اسپکتروم، «جنسیت و فضاهای عمومی»
منابع:
The invisible flaneuse: women and the literature of modernity, Janet Wolff, Volume: 2 issue: 3, page(s): 37-46, Issue published: November 1, 1985
The Flaneur, the Sandwichman and the Whore: The Politics of Loitering, Susan Buck-Morss, New German Critique, No. 39, Second Special Issue on Walter Benjamin (Autumn, 1986), pp. 99-140 (42 pages)
Street Haunting: a London adventure, Virginia Woolf, 1930
http://s.spachman.tripod.com/Woolf/streethaunting.htm [lsat accessed 01 Jan 2021]
Print edition: Vintage Classics, 2014
۱ـ Charles Baudelaire
۲ـ George Sand
۳ـ Amantine Lucile Aurore Dupin
۴ـ Janet Wolff
۵ـ Susan Buck-Morss
۶ـ Walter Benjamin
۷ـ Guy Debord
۸ـ Virginia Woolf
۵