این مقاله نوشته شکوفه دزفولی است که در اولین گاهنامه اسپکتروم با موضوع بومفمینیسم منتشر شده است.
در چهار دهه گذشته، فیلسوفان و نظریهپردازان اکوفمینیست مشغول فعالیت حول نقطه تلاقی میان فمینیسم و جنبش محیط زیست بودهاند و کتابها و مقالات دانشگاهی فراوانی در این زمینه نوشته شده است که بسیاری از آنها زیرساختهای لازم برای شکلگیری مطالعات نوین میانرشتهای مانند اخلاقیات محیط زیستی، انتروزئولوژی و عدالت اقلیمی را پیریزی کردهاند.
بُعد عملی اکوفمینیسم نیز در طول این دههها، بسیار پررنگ بوده است. از فعالیتهای زنانی چون «واندانا شیوا» هندی و «وانگاری ماتای» کنیایی در دهه هفتاد میلادی گرفته تا جنبشهای اخیر عدالت اقلیمی به خصوص در دهه گذشته، که با رهبری زنان و با توجه به تاثیرات نامتناسب بحران محیطزیستی بر زنان و گروههای به حاشیه رانده شده دیگر شکل گرفته است.
با این حال اکوفمینیسم، هم به عنوان یک نظریه و هم یک ایده عملی، در گفتمان فمینیستی و محیط زیستی ایران تا حد زیادی گمنام بوده و یا به درستی درک نشده است. این مقاله با فهرستکردن و بررسی نقدهای موجود درباره اکوفمینیسم، تلاش میکند تا رویکردی همهجانبه در اینباره ارایه دهد. لازم است گفته شود که برخی نقدها بدون داشتن دانش کافی دربارهی این موضوع و صرفاً با برداشتی شخصی از واژه اکوفمینیسم مطرح شدهاند و گاهی ضدیت با خود مفاهیم فمینیسم به صورت کلی در پشت آنها نهفته است.
بررسی نقدهای موجود را با قدیمیترین و شاید مخربترین پنداشت درباره اکوفمینیسم آغاز میکنیم، پنداشتی که رواج این نظریه را برای چندین دهه ساکن نگه داشت. این موضوع از اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی در جامعه اکوفمینیستی مورد بحث قرار گرفت ولی متاسفانه این برچسب زده شده بود و سالها توسط ضدفمینیستها برای عقب نگهداشتن این جریان مورد استفاده قرار گرفت.
تفکر ذاتباور برای زن، طبیعت و جوهری زنانه تعریف میکند و خصوصیاتی چون احساسی بودن، قابلیت زایش، مادرانگی و تغذیهگر بودن زن را مختص به کسی میداند که با بدن منتسب به زنانه به دنیا آمده باشد و زن را به دلیل داشتن همین خصوصیات در رابطهای ویژه با طبیعت قرار میدهد و طبیعت را انحصاراً قلمروی او میداند. تفکر ذاتباور موجب بازتولید برساختهای اجتماعی بر پایه بیولوژی، نژاد و جنسیت افراد میشود و افراد با جنسیت غیر دوگانه و سیال را نادیده میگیرد.
در فمینیسم نگاههای مختلفی به تفکر ذاتباور وجود دارد. یک سوی این طیف فمینیستهای فرهنگی هستند که به ذات و جوهر زنانه باور دارند و تجربهای یکدست از مفهوم زنانگی، با حذف تفاوتهای موجود بر پایه نژاد و طبقه اجتماعی، ارایه میدهند و برای بیارزش نشان دادن منطقِ منتسب به مرد تلاش میکنند. سوی دیگر این طیف را فمینیستهایی تشکیل میدهند که خواهان جدا کردن ارتباط میان زن و طبیعت بودهاند و از پذیرفتن ارتباط موجود بین مشکلات محیط زیستی و فمینیسم امتناع میکنند تا جایی که خود درگیر دوگانهانگاری زن و مرد شده و برای نزدیک شدن به قلمروی منطق و خرد، که در این دوگانه متعلق به مرد تصور میشود، تلاش میکنند. در این بین بومفمینیسم با تلاش افرادی مانند «اینسترا کینگ»، راه سوم و تازهای را تشخیص میدهد که در آن آزادی زنان با پسزدن تفکر دوگانهانگاریِ ارزشی بهدست میآید. آنچه اکوفمینیسم درباره ارتباط میان زن و طبیعت بیان میکند ارتباطی راکد و مقرر نیست بلکه متغیر و برگرفته از برساختها و بسترهای مختلف فرهنگی و اجتماعی است. اکوفمینیسم بر خلاف آنچه به اشتباه تصور میشود، زن و طبیعت را یکی نمیبیند و در یک گروه قرار نمیدهد بلکه اظهار میکند که این عمل توسط نظام سرکوبگر اتفاق میافتد تا با یکی کردن آنها به صورت ساختاری، سرکوب را تشدید کند. در واقع شباهتی که اکوفمینیسم از آن سخن میگوید، میان زن و طبیعت نیست، بلکه شباهت بین نظامهای سرکوبگر و روشهای سرکوب است. برای مثال در استعمار مردمان بومی و سرزمینهای آنها، این سرکوبگر است که مردم بومی را حیوانانگاری و طبیعت را زنانگاری و در نتیجه اروتیزه میسازد، تا تجاوز به هر دو را موجه نشان دهد.
با توجه به تمام آنچه گفته شد، نه تنها نمیتوان ادعا کرد که ایدههای اکوفمینیسم همچون ایدههای دستههایی مثل فمینیسم سفیدپوست -که تنها تجربهی زن سفیدپوست دگرجنسگرا را معتبر میشمرد- و یا ترفها -که به حذف زنان ترنس از دایره زنان میپردازند- ذاتگرا است، بلکه حتی میتوان تاثیر اکوفمینیسم در جلو بردن فمینیسم اینترسکشنال را به راحتی مشاهده کرد.
تا پیش از دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی توجه مطالعات محیط زیستی در کشورهای توسعه یافته تنها به حفظ طبیعت بکر و حیاتوحش معطوف بود و محیطهای شهری و اجتماعی و معضلات سلامت زنان و کودکان ناشی از آلودگیهای محیط زیستی، جایی در این گفتمان نداشت. فجایع محیط زیستی آن زمان مانند کشف سوراخ لایه اوزون، فاجعه کارخانه مواد شیمیایی سِوِسو و یا چرنوبیل، موضوع سلامت و عدالت اقلیمی را غیرقابل چشمپوشی کرد. زنان در سراسر دنیا به آرامی متوجه تاثیر آلودگیهای محیط زیستی بر روی سلامت خود و فرزندانشان شدند و ارتباط بیماریهایی مثل آسم، مسمومیت سربی و سرطان سینه با آلودگی محیط زیستی به طور کامل اثبات شد. در این زمان اولین قدمی که بومفمینستها به منظور وارد کردن این موضوع به مباحث محیط زیستی و علم پزشکی برداشتند اثبات لزوم تشکیل حوزهای تخصصی برای سلامت زنان بود، چیزی که تا قبل از این در قوانین و فضای مرد محور علم پزشکی جایی نداشت.
آیا میتوان گفت که سلامت زنان و آلودگی محیط زیستشان از معضلات اصلی حوزه زنان نیست؟ آیا در فضاهای روستایی ایران این دختران نیستند که به دنبال فقر ناشی از تغییرات اقلیمی مجبور به ازدواج در کودکی شده و یا به نوعی فروخته میشوند؟ در چنین شرایطی چطور میتوان ادعا کرد که اکوفمینیسم حواس ما را از موضوعات «اصلی» در عدالت اجتماعی پرت میکند؟!
یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ اکوفمینیسم که میتواند در گفتمان کنونی فمینیسم در ایران مورد استفاده قرار بگیرد ایجاد زیرساختهای لازم در مطالعات جنسیت و مطالعات کوئیر است. ایده مرکزی اکوفمینیسم، شکستن تفکر سلسلهمراتب ارزشی و دوگانهانگارانه زن در مقابل مرد، طبیعت و حیوان در مقابل تمدن، احساس در مقابل خرد، همجنسگرا در مقابل دگرجنسگرا و ترنس در مقابل همانجنسیتی و از این دست است؛ دوگانههایی که پایه تمام نظامهای تبعیض و سرکوب هستند و گروهی را برتر و اصل، و گروه مقابل را زیر دست و فرع میپندارند و تمام دنیا را بر این اساس سازماندهی کرده و مفاهیم را منفک از هم میدانند. با شکستن دوگانه جنسیتی و محو کردن مرزهای فرضی بین دستهبندیهای هویتی که به صورت سنتی توسط فرهنگ مردسالار مذهب محور ساخته شدهاند، بستری مناسب برای پذیرفتن مفهوم جنسیت در قالب یک طیف در جامعه فراهم میشود.
محدود کردن اکوفمینیسم به نظریهای دانشگاهی و نخبهمحور، در واقع نادیده گرفتن دههها تلاش عملی زنان در کشورهای در حال توسعه برای شکستن نگاه مرد محور به جایگاه بشر در طبیعت است؛ نگاهی که در طول تاریخ مدرن به مرد سفید پوست غربی اجازه داده تا زمینها و بدنهای مردمان بومی را به اسم توسعه، استعمار و استثمار کند. کنشگران اکوفمینیست برای حفظ محیط زیست و منابع طبیعی در مقابل نظام سرمایهدار مرد سالار ایستادگی کردهاند و با حفظ محیط زیست به توانمندسازی زنان اجتماع خود پرداختهاند. در کنیا جنبش مردمی و بومی کمربند سبز به رهبری وانگاری ماتای از سال ۱۹۷۷ برای ایجاد خودمختاری و درآمد زنان، عدالت و کاهش فقر از طریق حفظ درختان و منابع طبیعی پرداخته است. در هندوستان جنبش چیپکو، در اعتراضی نمادین به نابودی جنگلها، درختان را که منبع اصلی حیات برای مردمان این منطقه است به آغوش کشیده است. در آمریکای شمالی زنان و دختران بومی بلک مسا و استندینگ راک از زمین و آب حفاظت میکنند تا مردمانشان را دوباره به تاریخ و فرهنگ پیش از استعمار خود متصل کنند.
دسته دیگری از انتقادات که میتواند زیر مجموعه همین بخش قرار بگیرد به موضوع وگانیسم یا گیاهخواری به عنوان یکی از عناصر اکوفمینیسم اشاره دارد و ارتباط میان گیاهخواری و فمینیسم را غیرواقعی و ساخته و پرداختهی قشر الیت میداند. هر چند که در اکوفمینیسم دیدگاههای مختلف و متفاوتی درباره اینکه چطور باید به محیط زیست بنگریم و چطور باید برای حفظش عمل کنیم، وجود دارد، با این حال همه اکوفمینیستها متفقالقول به لزوم برقراری ارتباط بین یک اکولوژی سالم و زندگی سالم برای زنان و کودکان معتقد هستند. رژیم غذایی، هم به شکل عملی (تخریب محیط زیست ناشی از تولید انبوه و فشرده دام) و هم نظری (بازتولید تفکر سلسلهمراتبی و انسان محور) در شکلگیری این ارتباط موثر است و به همین دلیل جدا کردن بحث وگانیسم از اکوفمینیسم و حذف آن از گفتمان ناممکن است. با این همه در هیچ کجای نظریه اکوفمینیسم اظهار نشده است که از همه انسانها انتظار میرود، که بدون در نظر گرفتن بستر اجتماعی و اقتصادی که در آن زندگی میکنند، گیاهخواری را برگزینند. محرکهای وگانیسم اخلاقی که اکوفمینیسم آن را تایید میکند، متناسب با جغرافیا و شرایط اقتصادی و اجتماعی افراد، شکلهای مختلفی به خود میگیرد. آنچه اکوفمینیسم تصریح میکند دخالت در انتخابهای غذایی افراد نیست بلکه اهمیت و لزوم بررسی نظامهای سرکوب طبیعت، حیوانات، زنان و گروههای اقلیت جنسی و جنسیتی، به صورت همزمان و درنظر گرفتن گونهگرایی در این معادله است.
به نظر میرسد بسیاری از افراد با شنیدن کلمه وگانیسم/گیاهخواری تصویر زنان سفیدپوست مرفهی را تجسم میکنند که در کنار ساحل یوگا میکنند و میوههای رنگارنگ میخورند و نمیدانند در دنیا چه خبر است! این تصویر هرچند بخشی از جامعه وگانها را شامل میشود اما به هیچ وجه بازتاب دقیقی از فضای وسیع وگانیسم کنشگرانه نیست. برای مثال در اروپا و آمریکای شمالی در چندین سال گذشته وگانیسم به بخشی از کنشگری سیاهپوستی تبدیل شده و در کنار جنبشهایی مانند «جان سیاهپوستان مهم است» برای رسیدن به عدالت غذایی و اقلیمی به کار برده میشود.
وگانیسم اینترسکشنال از جامعه آسیبپذیر و تحت ظلم نمیخواهد که برای آزادی حیوانات بجنگد، بلکه میخواهد توسط وگانیسم به توانمندسازی و آگاه سازی این افراد درباره سلامت بدن و محیط زندگیاشان بپردازد. وگانیسم اینترسکشنال به سلامت جسمی و روحی کارگر سلاخخانه و حقوق زنان و مردان کشاورز روستایی میاندیشد و تلاش میکند رژیم غذایی سالم وگان را برای همه اقشار جامعه دستیافتنی کند.
اینکه بگوییم افراد کم درآمد و قشر آسیبپذیر جامعه مشکلات بزرگتری دارند تا بخواهند به گیاهخواری فکر کنند، در واقع به این معنی است که زحمت را از دوش کنشگران عدالت اجتماعی برداریم تا لازم نباشد برای رسیدن به چرخه تولید مواد غذایی عادلانهای بجنگند!
گروههای سنتی محیط زیستی و حقوق حیوانات، مانند بومشناسان اجتماعیو جنبش حقوق حیوانات، همگی معضلات محیط زیستی را ناشی از تفکر انسان محور میدانند. بومفمینیسم با اضافه کردن دیدگاه فمینیستی به این موضوع توجه ما را به این موضوع جلب میکند که در واقع این تفکر مرد محور است که زنان، کودکان و مردمان کشورهای در حال توسعه را در حاشیه بحرانهای محیط زیستی تولید شده توسط مرد سفید پوست الیت قرار میدهد. یکی از تفاوتهای بسیار عمیق بین دو نگرش محیط زیستی فمینیستی و محیط زیستی سنتی که جنسیت را درنظر نمیگیرد، نگاه به بحث جمعیت در حوزه محیط زیست است. گروه دوم بخش بزرگی از معضلات محیط زیستی را به گردن باروری زنان در کشورهای جهان سوم میاندازند بدون اینکه معضلات زندگی خود این زنان را وارد حوزه بحث کنند. دیدن بدن زن به عنوان شیء قابل انعطافی که سیاستهای حوزه عمومی اجازه دارند در آن دخالت کرده و برایش تصمیم بگیرند، نمایانگر بارز الگوی مردسالاری است. طرفداران ایده کنترل جمعیت، گذشته و زیربنای عقیدتی عقیم سازی اجباری توسط رژیمهای سرکوبگر و دولتهای نسلکش را نادیده میگیرند و دخالت در باروری زنان را روشی آسانتر، ارزانتر و سریعتر در مقابل تغییر ساختار ارتشگرایانه و سرمایهداری میبینند که در واقع برای ایجاد سرمایه دست به جنگلزدایی و استخراج نفت میکند.
فعالان حقوق حیوانات، افرادی مانند «پیتر سینگر» و «تام ریگان»، اخلاقیات مرتبط با حیوانات را با لنز انسان محور پیریزی میکنند، بدین معنی که هر چقدر شباهت میان یک حیوان با انسان بیشتر باشد، بیشتر شبیه ما رفتار کند یا بیشتر شبیه ما درد، غم و مفاهیم اجتماعی را تجربه کند، پس آزادیاش بیشتر مستحق جنگیدن است؛ این در واقع بازتولید تفکری است که انسان را در بالای هرم ارزشی قرار میدهد. اما اکوفمینیستها با به چالش کشیدن این هرم از اساس، جایگاه انسان را تغییر داده و آزادی حیوانات و طبیعت را به عنوان بخشی از مراقبت همهجانبه از اکوسیستم میبینند، یا آنطور که واندانا شیوا میگوید اهمیت پی بردن به ارزش حیوانات و طبیعت در چارچوب ارزشی خودشان!
اضافه شدن این دیدگاه فمینیستی به مطالعات محیط زیستی و حقوق حیوانات موجب محو شدن مرز بین انسان و حیوان در مطالعات دانشگاهی شده و آن تفکر مذهبی و انسان محور در فضای آکادمیک سنتی جای خودش را به مباحث میانرشتهای نوینی داده است که دیگر رابطه انسان و حیوان را دوگانه نمیبیند.
—
گفته میشود که هر جنبش اجتماعی از سه مرحله گذر میکند: به سخره گرفتن، مباحثه و پذیرش. امیدواریم نظریه اکوفمینیسم در فضای پژوهش و اندیشه در ایران از مرحله اول گذر کرده و وارد گفتمان شود، چرا که برای بقا در شرایط کنونی اقلیمی بدون شک نیازمند نگاهی هستیم که هم فمینیستی باشد و هم محیط زیستی.
دانلود گاهنامه اسپکتروم: اکوفمینیسم