سروناز رستگار –
خب نظرتان چیست که گفت و گو را با دیوار شروع کنیم؟ دیوار تیرهای که همین حالا، بین ما و آنها کشیده شده است. دیواری که بلندتر از قامت همه زنان، همه زنانی که میتوانند به آن سوی دیوار سر بکشند و ببینند که مردان چه میکنند، چه میگویند و چه میخواهند. حتی این که قرار است مردی که آن سوی دیوار نشسته، ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور همه ما بشود. «همه ما»! راست میگویم. من، تو، مادرم، دخترم، همهمان باید روزی که حتما از دیوار خبری نخواهد بود، برویم و به مردان آن سوی دیوار رای بدهیم تا رئیس جمهورمان شوند. فکرش را بکن، همه عمر این سوی دیوار، هر چهار سال یک بار آن سوی دیوار! به نظرت چکار کنیم؟ نرویم؟!
نه، همه عمر شهادتمان نصف آنها حساب میشود، همه عمر نصف آنها ارث میبریم، همه عمر باید آنها اجازه بدهند تا پاسپورت بگیریم، ازدواج کنیم و حتی از خانه خارج شویم، حالا یک روز، هر چهار سال یک روز هم که ما را حساب میکنند و میگذارند از در خانه بیرون بیاییم و رایهایمان را یک به یک میشمارند، چرا قهر کنیم؟ اصلا مگر دیوار مساله مهمی است؟ حتی ترامپ هم میخواهد بین مکزیک و آمریکا دیوار بکشد و اصلا چرا آنقدر دور برویم، همین همسایه «دیوار به دیوارمان» اردوغان میخواهد بین ما و آنها دیوار بکشد. به همه این ایدهها، قاه قاه خندیدیم، چرا به این یکی نخندیم؟
دیوار را با کمی خنده و کمی طعنه و کمی تلخی میگذریم و میرسیم به شهر، به شهرداری، به آن مرد شهرداری که حالا میخواهد رئیسجمهورمان شود. شهرداری که دیوارهای شهر را با جملات آموزشی برای ما پر کرده است. میدانید آخر، ما نه مدرسه رفتهایم و نه درسخواندهایم و نه دانشگاه دیدهایم. ما ندیدهایم یا شهردار به آمار نگاهی نیانداخته و نمیداند که ما زنان ۶۰ درصد صندلیهای دانشگاه را پر کردهایم و لازم نیست کسی به ما بگوید چطور با خودمان، لباسمان، «عفتمان» و شوهرمان رفتار کنیم. همین آقای شهردار، آقای قالیباف است که پای برگههایی را امضا میکند که بعد چندین برابر بزرگ میشود و میچسبد به دیوارهای شهر که «به اقتدار تو این خانه ایستاد ای مرد، به احترام غرورت سکوت خواهم کرد» و «زن نباید در برابر شوهر خود غرور و تکبر داشته باشد و به او طعنه بزند.» واقعا؟ حتی زنانی که مدیرند، استاد دانشگاهند و کارگرند، زحمتکشند، عرق جبین میریزند تا لقمه نانی درآورند و بر سر سفره نیمه خالی خانهشان بگذارند، باز هم خانهشان به اقتدار مردان ایستاده است؟ باز هم باید سکوت کنند؟ راستی شهردارجان، میخواهی این بار هم سکوت کنیم؟ میخواهی خانه بمانیم و از اقتدار خانه مردان نگهداری کنیم و به تو رای ندهیم؟
راستی بر همین دیوارهای شهر توصیه کرده بودی که :« زنان با مردان غریبه در حد ضرورت ارتباط کلامی برقرار کنند و از مغازه دار لازم نیست «دو خط» تشکر کنند.» اما پای تو که به میان میآید، رای دادن به تو که مطرح میشود، ما میتوانیم حتی از دیدنت فریاد شادی سر بدهیم و آب از آب غیرتت تکان نمیخورد؟ راستش را بگو، آیا بعد از ۲۹ اردیبهشت، باز هم میگذاری تا ما به استادیومها بیاییم و فریاد بکشیم؟
بسیار خوب، از شهر و شهردار هم میگذرم. خسته از نشستن پشت دیوار و گشتن در شهر، به خانه بر میگردم. خسته و گرمازده، روسریام را کناری میاندازم، مانتویم را در میآورم. از لابلای دگمههای نیمه باز بلوزم سوتینم را میبینم، سوتین بنفش. همانکه آن روز دست آن مرد بود در کمپین انتخاباتی روحانی شهر. همان که فریاد عدم درک سیاسیام را با بیرون کشیدن سوتینم سر داده بود. همان که هم از هر چه رنگ بر تن من بود بیزار بود. سبز، سفید، بنفش.
او زیر عکسش نوشته است: «{در} تریبون آزاد دانشجویی امروز نماد دولت روحانی رو نه کلید که سوتین بنفش دونستم. چرا؟! در سال ۸۸ دخترهای جوان مانتو سفیدپوش پسرکش، دم در ستادهای کروبی میایستادن و پوسترهای حاج آقا رو به مردم میدادن. سوال: آیا اینها دانش سیاسی داشتن و برای مسئولیت اجتماعی این کار رو میکردند؟!»
به سوتین بنفشم نگاه میکنم و همه آن چیزی که از ۸۸ تاکنون مانتوی سفید «پسرکش»م و سوتین بنفشم برایم آورده است. هنوز شهادتم نیم آن پسر سوتین در دست محسوب میشود. هنوز سهم ارثم نیم اوست. هنوز با این که دانشگاه رفتهام و تحصیلکردهام، آمار بیکاریام دو برابر اوست. هنوز حق طلاقم « هبه » شوهرم است. هنوز هیچ قانونی برابری دستمزد و دسترسی برابر به شغل را برای من و او نمیکند. هنوز اگر کشته شوم، خانوادهام باید نیم دیهام را به خانواده قاتل پرداخت کنند. هنوز هیچ قانونی، در مورد خشونت علیه من وجود ندارد. هنوز حق شهروندی من در قالب خانواده تعریف میشود.
به آینه نگاه می کنم و خودم را میبینم، آن سوی دیوار، روی بیلبوردهای شهر وامانده در میانه یک صدف، پشت درهای استادیومها، ایستاده در میدان شهر در انتظار کار روزمرد، در دستهای مردی که فریاد سکسیم سر میدهد.
وعدههای کدام مرد روز ۲۹ اردیبهشت من را به خیابانها خواهد کشاند تا نام او را بر برگه سفیدم بنویسم؟ تنها برگهای که هیچ نشانی از جنسیتم بر روی آن وجود ندارد و به عنوان یک شهروند حقم را به رسمیت میشناسد.
پایان